هسته اوليه
گروه، تعدادی از دانشجويان ايرانی مقيم انگلستان
بودند که عمدتاً تحت تأثير انقلاب کوبا، جنگ
ويتنام و مبارزات جنبش دانشجوئی دهه ۷۰ - ۱۹۶۰،
به فعاليت سياسی روی آورده بودند و در کنفدراسيون
دانشجويان ايرانی علیه دیکتاتوری رژیم شاه فعالیت
می کردند . آنان پس از يک دوره مبارزه در جنبش
دانشجوئی و آشنايی با گروه های چپ انقلابی و جنبش
کارگری و اختلافات موجود در جنبش کمونيستی بين
المللی کمابیش به باورهای مشترک زیر رسيدند:
- در گستره بین
المللی: به لحاظ نظری جانبداری و پذیرفتن مصوبات
نخستين چهار کنگره کمينترن (بین اللمل سوم)، مواضع
تروتسکی و اپوزيسيون چپ حزب کمونيست شوروی، رد
استالینیزم، مائوئیزم و خروسچفیزم؛
- در گستره
ملی: با توجه به ورشکستگی احزاب ملی وچپ تا آن
زمانی نظیر جبهه ملی و حزب توده و ناباوری گروه
های چریکی به توده ها و به ویژه به طبقه کارگر،
تلاش در جهت تدارک ايجاد يک حزب انقلابی- کارگری
در ايران.
گروه از همان
ابتدا، در جهت هدف اصلی خود يعنی تدارک برای ايجاد
يک گرايش انقلابی- سوسیالیستی در اپوزيسيون ايران
گام بر داشت. اشاعه نظريات مارکسيزم انقلابی در
درون جنبش دانشجوئی و کمک به ايجاد قطب سوسياليستی
انقلابی در آن، برقراری ارتباط با قشر پيشرو در
ايران از کانال اين مداخله. از يک سو، برگزاری
جلسات مرتب آموزشی پيرامون تجربيات جنبش کارگری در
سطح جهانی، استراتژی و تاکتيک انقلابی تئوری های
مارکسيستی، مفهوم سوسياليزم و انحرافات موجود
درسطح بين المللی و تاريخ مبارزات طبقاتی در
ايران؛ و از سوی ديگر؛ مداخله سياسی در کنفدراسيون
دانشجويان ايرانی (واحد لندن)، از طريق شرکت فعال
در جلسات و سمينارها و فعاليت های دفاعی از اعم
وظایف گروه بودند.
کنفدراسيون
دانشجويان ايرانی که پس از کودتای ۲۸ مرداد در
اوايل دهه ۱۹۶۰ در اروپا تشکيل شده بود وائتلافی
بود از بازماندگان حزب توده و جبهه ملی، به دليل
رابطه تاريخی اش با مبارزات داخلی و به عنوان تنها
سازمان علنی موجود در دوران ديکتاتوری شاه، مرکز
جلب دانشجويان مبارز و سياسی ايرانی شده بود. اما،
آن سازمان، از افشای ماهیت دیکتاتوری رژیم فراتر
نمی رفت وعلی رغم تغيير و تحولات درونی و
انشعابات متعدد، کماکان در این چارچوب باقی مانده،
و به مثابه سازمانی «دمکراتيک و ضدامپرياليستی» از
طرح تحليل های طبقاتی و مسايل مربوط به جنبش
کارگری طفره می رفت. فعاليت های دفاعی آن محدود و
ناکافی بود و کليه تصميم گيری ها به شکل
بورکراتيک بر دانشجويان تحميل می شد. هيچ گرايش يا
فردی مستقل از رهبری آن (مائوئيست ها و جناح «چپ»
جبهه ملی) حق تبليغ نظرات خود را آزادانه و بدون
بر خورد به موانع تشکيلاتی نداشت. از اين رو،
مداخله سياسی گروه در واحد لندن همراه بود با
مبارزه برای دمکراتيزه کردن کنفدراسيون و داشتن حق
بیان و گرايش. در نتيجه مبارزات پيگير گروه، حق
گرايش در واحد لندن به رسميت شناخته شد و افراد و
گروه ها با برنامه های متفاوت بطور مساوی امکان
تبليغ نظريات خود را پيدا کرده و فعاليت های
دفاعی نيز به تدريج بر اساس اتحاد عمل نيروهای
شرکت کننده در واحد لندن، مبنی بر تصميم جمعی
سازمان می يافتند.
گروه در عين
حال، به منظور تدارک تشکيل يک حزب بين المللی متکی
بر سنن چهار کنگره نخست کمينترن، پس از يک دوره
آشنائی با تشکلات کمونیستی و سازمان های سياسی در
سطح جهانی، «بين الملل چهارم» را برگزید و با بخش
آن در انگلستان همکاری می کرد. از آن پس، گروه،
فعاليت متشکل خود رادر چارچوب "بين الملل چهارم"
پیش می برد.
نشريه «کندوکاو» و انتشارات «طليعه»
در برخی از
کشورهای اروپايی (عمدتاً فرانسه، سوئيس، آلمان و
آمريکا)، افرادی بودند که کمابیش با نظريات گروه
لندن هم سويی داشته و با آن در ارتباط تشکيلاتی
قرار گرفتند. اين عده طی کنفرانسی، بر پايه توافق
با اسناد و قطعنامه های نخستين چهار کنگره بين
الملل سوم، سند بنيادی بين الملل چهارم، و برنامه
انتقالی برای انقلاب سوسياليستی، گروه
«تروتسکيست های ايرانی طرفدار بين الملل چهارم در اروپا و خاور نزديک»
را بنياد نهادند. گروه در راستای اهداف خود مبنی
بر کمک به ايجاد يک قطب سوسياليستی در درون جنبش
دانشجوئی و با هدف تدارک برای ايجاد يک گرايش
انقلابی در ايران، انتشار نشريه ای تئوریک- سیاسی
را در دستور کار خود قرار داد. نخستين شماره
نشريه گروه به نام «کندوکاو»، در آذر ۱۳۵۳ انتشار
يافت و در سرمقاله آن اهداف نشريه چنين توضيح داده
شد:
"کندوکاو حاصل بحث و کار عده ای دانشجوی ايرانی است. هدف از
انتشار آن اشاعه مارکسيزم انقلابی در داخل جنبش دانشجوئی، و
کمک به ايجاد يک قطب سوسياليستی انقلابی در داخل اين جنبش است.
دانشجويان مستثناء و منزوی از کل اجتماع نيستند. عقايد و
دستجات سياسی ميان دانشجويان انعکاسی است از عقايد و طبقه بندی
موجود در اجتماع. خود جنبش دانشجوئی نيز، چه فعلا به آن آگاه
باشد چه نه، از مبارزات طبقات مستثناء نيست راه حل ها و
برنامه های مختلف و متضادی که طبقات مختلف برای حل مسائل
اجتماعی و اقتصادی و سياسی جامعه ارائه می دهند در جنبش
دانشجوئی نيز منعکس می شود".
"... به عقيده ما تنها راه پيشرفت جنبش دانشجوئی اتحاد
سياسی آن بر مبنای عقايد و برنامه است که می تواند جنبش را،
همگام، جنبش طبقاتی جامعه به جلو هدايت کند. يعنی بر مبنای
مارکسيزم انقلابی. يعنی با بريدن از ايدئولوژی های بورژوائی و
ما قبل آن".
"... از اين نظر، وظيفه سوسياليست ها در جنبش دانشجوئی
مبارزه پيگير و آگاه سياسی برای نيل به اين هدف است» (چند
کلام، کندو کاو شماره ۱، آذر ۱۳۵۳).
مباحث اقتصادی
مارکسيستی (مفهوم سرمايه داری و امپرياليزم)؛
مباحث تئوريک مارکسيستی (استالينيزم، مائوئيزم،
تروتسکيزم، حزب لنينيستی، مفهوم برنامه انقلابی،
درک از دمکراسی وغيره)؛ تجارب جنبش های کارگری در
سطح جهان (اسپانيا، پرتقال، ايران و غيره)؛ جنبش
های ملی (کرد، بلوچ، فلسطين و غيره)؛ جنبش زنان؛
اقتصاد ايران (ساختار سرمايه داری و مسئله ارضی) و
هم چنین مقالاتی در مورد اوضاع سياسی ايران و
جنبش کارگری و مبارزات جنبش مقاومت عليه رژيم شاه
و لزوم فعاليت های دفاعی، از موضوعات مقالات
کندوکاو بودند.
فعاليت سياسی
گروه حول مبارزه با انحرافات موجود در مخالفین چپ
رژیم شاه، عمدتاً گرد دو مسأله محوری دور می زد:
1 - اهميت
مبارزه برای حقوق دمکراتيک و ارتباط آن با مبارزه
برای سوسياليزم؛
2 - نقش رهبری
پرولتاريا در انقلاب آتی و تعيين شکل سياسی حکومتی
پس از سرنگونی سلطنت.
از همان ابتدا
تأکيد می شد که، مبارزه برای دمکراسی جدا از
مبارزه برای سوسياليزم نبوده و تنها «حکومت
کارگران و دهقانان» است که قادر به حل مسايل
اساسی جامعه بوده و تنها راه جلب تود ه های
غيرپرولتر به انقلاب از طريق تشکيل مجلس مؤسسان
است. گروه بر اين اعتقاد بود که در عصر
امپرياليزم در کشورهای تحت سلطه امکان انباشت
مستقل سرمايه و استقرار دولت های سرمايه داری ملی
ديگر امرناممکن بوده، بنابراين طبقه کارگر و
نيروهای مدافع آن نبايد به انتظار «بورژوازی
غيروابسته» چشم براه مانده و در درون اين طبقات
واپس گرا در جستجوی مؤتلفين مترقی باشند. طبقه
کارگر و متحدانش (نیمه پرولتاريا و دهقانان فقير)
تنها طبقه ای است که قادر به رهبری انقلاب ايران،
حل تکاليف انقلابی (مسأله ارضی، ملی و مسئله
دموکراسی) و رشد نيروهای مولده بودند. و تأکید بر
این نکته که «سرمايه داری غيرامپرياليستی» و يا
«دموکراسی ضدامپرياليستی» در چهار چوب روابط
توليدی و مالکيتی سرمايه داری همان قدر ارتجاعی
است که اميد بازگشت به اقتصاد اصناف در عصر انرژی
اتمی!
(يادداشت هايی در باره صنعتی شدن ايران، کندوکاو شماره ۴، پائيز ۱۳۵۳).
با شروع
اعتراضات اوليه علیه دیکتاتوری شاه در ايران،
بخصوص فعاليت های کانون نويسندگان برای لغو سانسور
و آزادی بيان، در ميان اپوزيسيون اختلافاتی در
مورد حمايت يا عدم حمايت از آن حرکات اعتراضی، طرح
گرديد. وجه مشترک مواضع اغلب نيروهای سياسی مبنی
بر آن بود که بحران سياسی آن دوره اساساً و عمدتاً
يک بحران سياسی بورژوائی است. بدين معنی که به
نوعی رشد سرمايه داری در کل با شکل ويژه حکومت در
تضاد افتاده و برای پيشرفت بعدی می بايستی تغيير و
تعديلی در اين سد حکومتی ايجاد شود و شکل حکومتی
نوينی مثلا، «جمهوری دمکراتيک خلق»، جايگزين آن
شود. در نتيجه، هر گونه اقدامی خارج از آن فرمول
ناشی از «مانورهای امپرياليستی» و حرکات عقب گرا
ارزيابی می شد. وظيفه کمونيست ها نيز محققا می
بايستی افشا گری عليه آن حرکات باشد. در مقابل
اين نوع مواضع رايج در اپوزيسيون چپ، گروه بر اين
اعتقاد بود که بحران سياسی آن دوره ناشی از خود
نظام سرمايه داری است. يعنی رشد سرمايه داری در
ايران به مرحله بحرانی خود رسيده و دوره ای از
مبارزات اجتماعی نه تنها عليه شکل حکومتی که
اساساً عليه نظام سرمايه داری در حال شکل گيری
است. از اين رو می بايستی يکی از وظايف عمده
انقلابيون، دفاع از حرکات اعتراضی آن دوره باشد.
گروه بر لزوم دفاع از مبارزات کانون نويسندگان
برای لغو سانسور، آزادی بيان، و حق تشکل کانون پا
به پای دفاع از مبارزات کارگری تأکيد داشت.
گروه بر اين باور
بود که هر مبارزه مشخصی که برای کسب حقوق دمکراتيک
، صرف نظر از آن که نويسندگان چگونه در بيانيه
های شان آن را توجيه کنند، بيش از هر قشر اجتماعی
ديگر مبارزات پرولتاريا را تسهيل می کند:
«مبارزه برای
آزادی بيان و لغو سانسور، حق تجمع که از نامه های نويسندگان و
برگزاری شب های شعر شروع شده بود، به سرعت با مبارزات
دانشجويان پیوند خورد و به صحنه دانشگاه ها در سراسر کشور
کشیده شده و با گسترش مبارزات به دانشگاه ها مسأله ايجاد
انجمن های دانشجوئی مستقل از رژيم، مساله دفاع از کتابخانه های
مستقل دانشجويان مطرح شد. برخلاف برخی ها می پنداشتند که گويا
دولت به برخی اقشار، مثلا نويسندگان، برای استفاده از آن ها
به منزله دريچه اطمينان برخی حقوق دمکراتيک اعطا خواهد کرد.
اما کاملا برخلاف این برداشت، در شرايط بحرانی جامعه ايران
استفاده از اين گونه "دريچه های اطمينان" موجد خطرهای پيش بينی
نشده و سنگينی برای حکومت است. اگر نويسندگان حق بيان داشته
باشند، چرا دانشجويان، چرا معلمان، چرا مليت های ستمديده و چرا
کارگران هم به دلگرمی اين "دريچه اطمينان"، برای کسب همين حق
مبارزه نکنند؟ اگر کانون نويسندگان اجازه داشته باشند جلسات
خود را تشکيل دهد، چرا دانشجويان حق دلشتن اتحاديه خود را
نداشته باشند؟ چرا کارگران شروع به ایجاد تشکلات خود نکنند؟
... گرايش های انقلابی مارکسيستی با تلاش در راه تشکيل مستقل
مبارزات توده ای برای کسب حقوق دمکراتيک با تلاش در راه تحکيم
و تثبيت اين دستاوردها از طريق ساختارهای مبارزاتی مناسب با
شرايط در جهت تحقق اين امکان بروز و تعميم شرايط پيش انقلابی
خواهند کوشيد» (بحران رژيم ايران و مبارزه برای حقوق
دمکراتيک، کندوکاو شماره ۷، بهار ۱۳۵۷).
در اين رابطه
موضع گروه چنين جمع بندی شد که : از نظر منافع
پرولتاريا و نيازهای عينی مبارزه برای انقلاب
سوسياليستی، مبارزه برای حقوق دمکراتيک و خواست
های دمکراتيک از سه لحاظ حائز اهميت بود. اولا، به
منظور بدست آوردن شرايطی که تحت آن پرولتاريا
امکان سازماندهی داشته باشد. چه از لحاظ تشکيلاتی
و چه سياسی، پرولتاريا به مثابه انقلابی ترين طبقه
اجتماع، بدون داشتن حقوق دمکراتيک قادر به ايفای
نقش خود نمی بود. بدون داشتن حق بيان و حق نگارش،
تبليغ آزاد عقايد، بدون داشتن حق تجمع، تشکل
صنفی، سياسی و فرهنگی پرولتاريا ابتدائی ترين گام
ها را، در راه سازماندهی مبارزات خود در جهت
انقلاب سوسياليستی نمی توانست بر دارد. ثانيا،
مبارزه برای حقوق دمکراتيک افشاءکننده چهره واقعی
سياستمداران بورژوا- رفرميست بود برای اين که طبقه
کارگر دريابد که مسئله اساسی ماهيت طبقاتی دولت
بوده و نه صرفاً شکل حکومت استبدادی، ضروری بود که
عليه اختناق، استبداد مبارزه کند. از طريق اين
مبارزه بود که پرولتاريا به نقش استثمار گر و
سرکوبگر دولت بورژوائی آگاه می شد. ثالثا، و به
ويژه در کشورهای تحت سلطه، به منظور جلب کليه
اقشار تحت ستم (زنان، مليت ها، دهقانان، خرده
بورژوازی شهری و غيره) در راه سرنگونی سرمايه
داری و انقلاب سوسياليستی، پرولتاريا می بايستی
خواست های اساسی و عمده دمکراتيک آنان را از آن
خود کند. افزون بر نشریات سیاسی و تئوریک، گروه
از سال ۱۳۵۳ به بعد ترجمه آثار مارکسیستی و نگارش
جزوات آموزشی را در دستور کار خود قرار داد. این
آثار ، تحت عنوان «انتشارات طليعه» انتشار
يافتند.
«کميته
ضداختناق در ايران» و نشريه و «به سوی آزادی»
در بهار ۱۳۵۵،
در اعتراض به کشتار ۹ زندانی سياسی (گروه جزنی)، ۲۱
تن از مبارزين کنفدراسيون سفارت ايران در لندن را
اشغال کردند و همگی توسط پليس انگلستان دستگير
شدند. در لندن برای دفاع از آنان «کميته دفاع از
۲۱ نفر» ساخته شد. گروه، به عنوان يکی از گرايش
های فعال در واحد لندن، نقش تعيين کننده ای در آن
کميته ايفا کرد. موقعیتی پیش آمده بود تا اختناق
در ايران و رابطه دولت بريتانيا با رژيم شاه
وسيعاً افشاء شود و زمينه مساعدی برای تداوم کار
دفاعی عليه رژيم شاه و در دفاع از حقوق دمکراتيک
مردم ايران فراهم آمد. از اين رو، پس از آزادی ۲۱
تن از زندان، یک کميته دائمی ای بر اساس يک اتحاد
عمل بنام «کميته ضداختناق در ايران» (کاری)
ایجاد شد. اعم وظایف ای کمیته عبارت بود از:
فعاليت در راه آزادی کليه زندانيان سياسی ايران
بدون در نظر گرفتن عقايد سياسی يا عضويت سازمانی
آنان؛ فعاليت در راه کسب حقوق دمکراتيک در ايران؛
فعاليت در راه اخراج کليه عوامل ساواک از
بريتانيا؛ فعاليت عليه سياست دولت بريتانيا در
پشتيبانی و حفظ مناسبات دوستانه با رژيم ديکتاتوری
ايران.
در طی بيش
از دو سال از فعاليت آن کميته، ده ها اتحاديه
کارگری و دانشجويی، بيش از ۳۰ نماينده مجلس و
چندين نويسنده و روشنفکر و شخصيت های سرشناس
انگلستان پشتيبانی خود را از اهداف آن اعلام
کردند. در اين مدت کوتاه «کاری» توانست با شرکت
در ده ها کنفرانس سالانه اتحاديه های کارگری و
دانشجوئی، برگزاری جلسات در نقاط مختلف انگلستان،
تشکيل کنفرانس های مطبوعاتی، اعزام چندين هيئت
نمايندگی اعتراضی به سفارت ايران، برگزاری تظاهرات
و پيکت های متعدد و فعاليت انتشاراتی (بولتن های
ماهانه، جزوات و اعلاميه ها)، چهر واقعی رژیم شاه
و ابعاد سرکوب و اختناق در ايران را افشا کند
هزارها نفر از مردم انگلستان از وحشيگری های رژيم
شاه مطلع سازند. در پی این افشاگری ها بود که
اعتراضات متعددی عليه حمايت نظامی، سياسی و
اقتصادی دولت انگليس از رژيم ايران به راه افتاد،
مساله فعاليت های ساواک عليه مبارزين ضدرژيمی در
انگلستان در سطح وسيع منجمله در پارلمان انگليس
مطرح شد و اکثر دانشگاه ها و مؤسسات آموزش عالی از
همکاری ا سفارت ايران و دادن گزارش در مورد
دانشجويان ايرانی به سفارت خوداری کردند.
در اوائل سال
۱۳۵۷با اوج گيری مبارزات مردم عليه ديکتاتوری شاه،
، گروه با همکاری عده ای روشنفکر ايرانی نشريه ای
تحت عنوان «به سوی آزادی»
به مثابه نشريه فارسی «کاری» منتشر کرد، اهداف آن
را در سر مقاله اش چنين توضيح داد:
«ايران به سوی
آزادی حرکت می کند و هدف ما کمک به ايجاد وسيع ترين جنبش دفاعی
است که در برگيرنده تمام نيروهای مخالف اختناق بوده، مدافع
قربانيان ارتجاع باشد. تا از اين طريق اين حرکت را ياری کنيم.
ما واقفيم که تنها راه مبارزه عليه پايمال شدن حقوق دمکراتيک
و عليه اختناق حاکم در ايران جنبش توده ای پيگير، مصمم عليه
استبداد است. امروز، امکانات مساعدی برای وحدت عمل نيروهای
ضداختناق در مقياسی عظيم، عليه کليه جوانب اختناق وجود دارد
بايد کوشيد، تا با ايجاد کميته های دفاعی و جبهه های واحد
مبارزاتی اين امکانات را به واقعياتی نيرومند تبديل ساخت...
دوره آينده دوره بسط و رشد مبارزه ضداختناق است و برنامه ريزی
جدی برای اين مبارزه در دستور کار قرار دارد... ("به سوی
آزادی: شماره ۲. خرداد ۱۳۵۷)
انتشار «به
سوی آزادی» تا
قيام بهمن ۱۳۵۷ ادامه داشت.
آخرين کنگره گروه در خارج از ایران
از اوائل سال
۱۳۵۶، گروه ارتباطاتی با برخی افراد و محافل
دانشجوئی و کارگری در ايران بر قرار کرده بود.در
آن سفرها نشريه کندوکاو و جزوات انتشارات طليعه
به ايران برده شد و در بعضی از شهرها بخصوص در
مراکز دانشجوئی و دانشگاه ها توزيع می شد. در اين
زمان محفلی از طرفداران سابق فدائيان، مجاهدين و
شريعتی با گروه ارتباط برقرار کردند. آن محفل که
تا حدودی با نظرات تروتسکی آشنایی پیدا کرده بود
خواهان همکاری با طرفدار نشريه کندوکاو شد.
مذاکرات در جهت کار مشترک و تشکيل گروه نوينی حول
يک نشريه مشترک آغاز شد که تا زمان سرنگونی شاه
ادامه داشت.
چند ماه قبل از
قيام بهمن ۱۳۵۷، کنفرانسی از طرفداران نشريه
کندوکاو با شرکت اکثر اعضاء و هواداران گروه در
لندن برگزار شد. کنفرانس تحت عنوان «هفته
کندوکاو» به جمع بندی نظريات گروه طی چند سال
فعاليت پرداخت. بحث هايی در باره مفهوم
امپرياليزم، سرمايه داری ايران، مسئله ی ارضی و
ماهيت طبقاتی دولت ايران تحولات جنبش کارگری،
مبارزات زنان، مليت های تحت ستم و مبارزه برای
دمکراسی در اين تجمع صورت گرفت. نظريات سياسی گروه
در مورد اوضاع پس از سرنگونی سلطنت و وظايف
انقلابيون در ايران چنين فرموله شد:
«به نظر ما
انتخاب حکومت پس از سرنگونی سلطنت تنها حق توده هايی است که
سلطنت را سرنگون کرده اند. توده های مبارز از طريق همان
ساختارهای مبارزاتی که در طی مبارزات خود برای سرنگونی ساخته
اند نمايندگان خود را برای حکومت جديد انتخاب خواهند کرد و
اين نمايندگان در مقابل اين ساختارها مسئول و توسط آن ها قابل
عزل بايد باشند. هم اکنون نطفه های اين گونه ساختارها در
مبارزات پديدار شده است: کميته هايی که در محلات فقير نشين
شهرها تشکيل شده و نقش سازماندهی مبارزات را به عهده گرفته،
کميته های اعتصاب کارگری که اعتصاب کارگری را سازمان داده اند
و کميته های هماهنگی که ما بين کميته های اعتصاب ايجاد شده
است، و ديگر ساختارهای خود سازماندهی توده ای- اين ها آن
ساختارهايی هستند که از طريق تعميم و تمرکز خود هم موفق به
سرنگونی سلطنت خواهند شد. اين ها تنها مرجعی هستند که حق
تشکيل حکومت جديد را خواهند داشت. اين حکومت اساساً يک حکومت
کارگران و دهقانان است... تنها با استقرار چنين حکومتی تشکيل
مجلس مؤسسانی که، واقعا بيانگر اراده توده های مبارز باشد.
مجلس مؤسسانی که توده های تحت ستم و استثمار بتوانند خواست
های خود را در آن بيان کنند و راه حل اجتماعی مسايل را
بازيابند... مجلس مؤسسانی که براساس انتخابات واقعا آزاد، با
رأی مخفی برمبنای حق رأی همگانی انتخاب شده باشند ممکن خواهد
بود. از اين رو سوسياليست های انقلابی سرنگونی سلطنت و برقراری
جمهوری، تشکيل مجلس مؤسسان و استقرار حکومت کارگران و دهقانان
را حلقه های به هم پيوسته محور مبارزات کنونی می دانند. »
(بحران سرمايه داری، احتضار سلطنت پهلوی، کندوکاو شماره ويژه،
آذر ۱۳۵۷).
پس از کنفرانس
طرفداران کندوکاو، کنگره گروه تشکيل شد و بر اساس
تحليل گروه از اوضاع سياسی ايران و وجود امکانات
لازم برای مداخله مستقيم در جنبش توده ای،
پيشنهاد تدارک برای انتقال فوری کليه اعضاء و
هواداران گروه به ايران تصويب شد- در عرض چند
هفته اکثر اعضای گروه به ايران رفتند. رهبری منتخب
کنگره نيز موظف شد که مذاکرات با ساير گرايش های
مشابه را دنبال کرده، و در صورت توافق برنامه ای
، گام های لازم را در جهت تشکيل يک سازمان واحد به
دور يک نشريه مشترک بردارد.
در روزها خروج
شاه از ایران و تشکيل حکومت بختيار، " گروه اروپا"
با "گروه ايران"، حول يک برنامه انقلابی و یک
نشريه ای که مبلغ نظرگاه های سوسياليزم انقلابی
باشد، به توافق رسیدند. نخستين شماره نشريه «چه
بايد کرد؟»، در ۳۰
دی ماه ۱۳۵۷ منتشر شد و هدف آن چنين توضيح داده
شد:
«... بايد با دخالت خود تضمين کنيم که سرنگونی ديکتاتوری
پهلوی با آغاز حمله به نظام سرمايه داری و دولت بورژوايی
منطبق گردد. در اين راه، کوشش برای سرنگونی کامل سلطنت و کليه
نهادهای اجتماعی و سياسی که ارکان قدرت آن را تشکيل می دهند
فوری ترين وظيفه ماست.... ما، گروه های مختلفی از سوسياليست
های انقلابی که در داخل و خارج ايران شکل گرفته ايم و اينک در
جريان وحدت با يکديگريم، گرد هم آمده ايم تا به اين مهم پاسخ
دهيم... هدف ما اين است که با فراهمی روزنامه انقلابی سرتاسری
بخش های گوناگون جنبش را به هم پيوند داده، با مسلح ساختن
لايه های پيشگام جنبش توده ای به برنامه عمل انقلابی سهم خود
را در سازماندهی پيکار انقلابی توده ای ادا کنيم.» برداشت
سوسياليست های انقلابی محدود کردن جنبش سوسياليستی به فعاليت
های پراکنده و صرفاً در خدمت جنبش خود به خودی نبوده، بلکه
تکليف اساسی جنبش سوسياليستی ساختن حزب انقلابی، ذکر شد- حزبی
که با جنبش توده ای پيوند خورده باشد و بتواند طبقه کارگر را
در راس کليه ستمديدگان و زحمتکشان برای تسخير قدرت سازمان
دهد. بدين علت عنوان لنين را بر نشريه خود نهادند. «پرسش
سوزان جنبش انقلابی اين بود که برای ساختن چنين حزبی چه بايد
کرد؟»
از همان ابتدا
مشی سياسی نشريه، بر محور ترویج و تبليغ دو مساله
اساسی بنا نهاده شده بود: (۱) لزوم مبارزه برای
کسب حقوق دمکراتيک (۲) ضرورت سازمان دهی مستقل
طبقه کارگر و متحدينش. در مورد ماهيت حکومت بختيار
چنين توضيح داده شد:
" حکومت بختيار از يک طرف بيانگر سازشکاری، تزلزل و بی
برنامگی جبهه ملی و بورژوازی ايِران ولی از طرف ديگر بيانی از
عقب نشينی است. طبيعی است که عقب نشينی هر چه باشد نه خواهد
توانست سر سوزنی به خواسته های مردم پاسخ گويد، و نه اين که
سر سوزنی از آتش مبارزه بکاهد.... مساله مرکزی مبارزات توده ای
فعلی دمکراسی سياسی است. خفقان مفرط و خارج بودن تشکيلات
دولتی از هرگونه کنترل مردم آن عاملی است که به خود سری، لجام
گسيختگی رژيم ميدان داده، و اوضاع مملکت را به اين جا رسانيده
دمکراسی سياسی، يعنی استقرار حاکميت مردم در برابر حاکميت
استبداد. و يعنی برخوردار بودن مردم از آزادی های دمکراتيک- حق
بيان، تشکل.... يعنی قرار داشتن تشکيلات دولتی تحت کنترل
مردم....در اوضاع فعلی ايران دو روند متمايز در جهت دمکراسی
محسوس است. يکی آن است که توده های مردم خود در خيابان ها، در
کارخانه ها، در معادن و مزارع و سرتاسر مملکت به وجود آورده
اند. يکی هم روند "ليبرازيسيون يا عقب نشينی، استبداد که تحت
عناوين حکومت ائتلافی، حکومت ملی و غيره توسط جناح های
سازشکار اپوزيسيون (حزب توده و جبهه ملی) فرموله شده، حکومت
فعلی بختيار هم نمونه ای از آن است. اين دو روند در عين آن که
در وابستگی متقابل به هم قرار دارند در تضاد مستقيم با يکديگر
هستند."(دمکراسی بورژوايی و دمکراسی کارگری.، چه بايد کرد
شماره ۱، ۳۰ دی ماه ۱۳۵۷).
پس از قيام
بهمن و انتصاب بازرگان به نخست وزیری، در سرمقاله
نشرِيه در مورد ماهيت آن حکومت گفته شد:
"کارگران و
زحمتکشان قهرمان ايران گوش به زنگ باشيد. اين حکومت می خواهد
خود را مستحکم کند. طريقه استحکام اين حکومت، استحکام بخشيدن
به کليه نهادهای دولت قديم است.... حکومت بارزگان همه سعی خود
را به کار خواهد برد تا پايه خود را به طرف راست گسترش دهد.
در جهت باقيمانده تيمسارها، افسران ناشناس، و سرمايه داران
بزرگ. امروز انقلاب ايران با دو مسير متضاد روبروست. مسير
بازرگان و زحمتکشان....آقای بازرگان قبل از قيام وعده مجلس
مؤسسان را می داد. امروز روشن است که اين از آن وعده های
سرخرمن است...هيچ نيروئی قادر به تضمين استقرار حاکميت مردم
در ايران و تشکيل مجلس مؤسسان نيست. مگر سازمان های مبارز
کارگران، سربازان، روستائيان و جوانان. اتحاد کميته های
کارگری و سربازی قدم اول است. "(هيچ حکومت از بالا تعيين شده
ای به ايران آزادی نخواهد داد،" چه بايد کرد شماره ۳، ۸ اسفند
۱۳۵۷).
درهمين زمان، با
گروه ديگری از طرفداران بين الملل چهارم به نام "انجمن
ستار"، که پیش از
قيام در آمريکا فعالیت سیاسی داشتند، مذاکراتی در
جریان بود. آن مذاکرات در جهت ايجاد يک تشکيلات
واحد حول يک نشريه مشترک تا دوره قيام ادامه داشت،
و به تشکيل "حزب کارگران سوسياليست"،
و انتشار نشريه "کارگر"،
انجامید.
«انجمن ستار»
در سال های شکل
گيری سياسی گروه در اروپا، عده ای از دانشجويان
ايرانی در ایالات متحده امریکا ، تحت تأثير بخش
طرفدار بين الملل چهارم در آمريکا، به تروتسکيزم
جلب شدند. آنان پس از مدتی تحت عنوان "انجمن ستار"
به دور نشريه "پيام دانشجو" خود را متشکل ساختند.
عليرغم اين که "انجمن ستار" نيز طرفدار بين الملل
چهارم بود و خود را تروتسکيست می ناميد، معهذا،
مبداء و تکامل سياسی آن کاملا متفاوت از "گروه
اروپا" بود. گروه اروپا پس از شکل گيری، بنا بر
اعتقاد به انترناسيوناليزم بود که با بين الملل
چهارم ارتباط برقرار کرد؛ در صورتی که بنيان
گذاران "انجمن ستار" و خود آن انجمن تحت تأثير و
با دخالت مستقیم بخش طرفدار بين الملل چهارم در
آمريکا شکل گرفته و تکامل يافتند. اين تفاوت در
شگل گيری دو گروه، دو روش برخورد متمايز را در سطح
فعاليت های عملی و نظرات سياسی بوجود آورد.
در سطح عملی
عمدتا فعاليت های دفاعی در خارج از کشور، طرز
برخورد "انجمن ستار" از طرفی به جنبش دانشجوئی
خارج از کشور (عمدتاً کنفدراسيون) برخوردی فرقه
گرايانه بود، که منجر به انزوا و نهايتاً اخراج آن
ها از کنفدراسيون شد. از سوی ديگر برخوردی راست
روانه در دفاع از زندانيان سياسی داشتند. دوره ای
که رژيم شاه کليه مخالفين اعم از نويسندگان،
روشنفکران، رهبران مذهبی و کمونيست ها را دستگير
و شکنجه می کرد، و دفاع از کليه زندانيان سياسی می
توانست نقش تعيين کننده ای در وضعيت آن ها داشته
باشد. "انجمن ستار" کميته دفاعی تحت عنوان "کميته
برای آزادی انديشه و هنر در ايران، (کيفی) بنياد
نهاد. گرچه «کميته» فعاليت های موثری عليه رژيم
شاه در آمريکا سازمان داد، اما هيچ گاه از يک
زندانی کمونيست دفاع نکرد. دوری جستن از دفاع از
زندانيان سياسی چپ به بهانه جلب هر چه بيشتر
ليبرال ها و نويسندگان مترقی آمريکايی به فعاليت
های کميته شان، ناشی از سياست راست روانه ای بود
که هرچه بيشتر آن ها را در ميان اپوزيسيون چپ
منزوی کرد.
در سطح تئوريک
نيز "انجمن ستار" درک نادرستی از تئوری "انقلاب
مداوم" تروتسکی داشت. از نقطه نظر آن ها (و بخش
طرفدار بين الملل چهارم در آمريکا)، انقلاب در
کشورهای تحت سلطه، انقلابی بود دمکراتيک به رهبری
پرولتاريا. اما از آن جایی که انقلاب دمکراتيک به
رهبری پرولتاريا منطقاً به انقلاب سوسياليستی می
انجاميد، پس وظيفه اصلی سوسياليست های انقلابی اين
می بايد باشد که "پيگيرانه" پيرامون مسائل
دمکراتيک نظير مبارزه برای دمکراسی، (مساله آزادی
زنان و مساله مليت های تحت ستم...) مبارزه کنند و
منطق این مبارزه کمونيست ها را خود به خود به
انقلاب سوسياليستی می رساند. نظر فوق برداشتی
نادرست ازنظریه انقلاب مداوم تروتسکی بود. گروه
اروپا، تأکيد داشت که در کشورهای عقب افتاده و تحت
سلطه امپرياليزم، وجه توليد سرمايه داری ، وجه
توليد پيشا سرمايه داری و وجه توليد شبه سرمايه
داری با يکديگر ترکيب شده و در نتيجه مبارزات توده
ای از همان ابتدا تلفيقی از مبارزات ضدسرمايه
داری، ضدامپرياليستی و مبارزه برای حقوق دمکراتيک
می بايد باشد. رهبری پرولتاريا از همان نخستين گام
، مبارزه برای دمکراسی را با مبارزه عليه نظام
سرمايه داری یوند می زند. از ديدگاه کمونيست ها،
مبارزه برای دموکراسی يعنی مبارزه برای
سوسياليزم. نه اين که برای دوره ای مبارزات صرفاً
دمکراتيک بوده و بر اثر پيگيری پرولتاريا در آن
مبارزه، رهبری انقلاب دموکراتيک بطور خودی به
خودی، به دست پرولتاريا می افتد. اين دو برداشت
متفاوت از تئوری انقلاب مداوم، از انقلاب ايران هم
دو چشم انداز کاملا تمایزی را می دید.
از آنجائی که آن
"گروه ستار" طرفدار بين الملل چهارم بود، ماه ها
پیش از قیام پيرامون مواضع و اختلافات بين دو گروه
بحث هايی درگرفت که به جایی نرسید و اختلافات
کماکان باقی ماندند. با نزديک شدن انقلاب، درون
"انجمن ستار" دو گرايش نظری حول تز انقلاب مداوم
شکل گرفت و اکثريت آنان مواضع ای مشابه نظرات گروه
اروپا پيدا کردند. از آن مقطع، يک سری مذاکرات جدی
تر بين دو گروه صورت گرفت. اما این کوشش ها در
خارج از کشور به جائی نرسيد.
تشکيل «حزب کارگران سوسياليست» و انتشار نشريه
«کارگر»
با اوج گيری
مبارزات توده ای در ايران، رهبران و اعضای "انجمن
ستار" وارد ايران شدند. از آنجائی که تصميم بر
انتقال خود به ايران را با کمی تأخير اتخاذ کرده
بودند، کنفرانس مطبوعاتی پر جنجالی را در هتل انتر
کانتيننتال تهران فرا خواندند و نام «حزب کارگران
سوسياليست» را برخود نهادند.
از نقطه نظر
طرفداران نشريه «چه بايد کرد»، انگيزه های قبلی در
مورد تشکيل سازمان واحد تروتسکيستی حول يک برنامه
انقلابی در شرايط اوليه مداخله سياسی، کماکان بر
قوت خود باقی بود. اما، از سوی ديگر بر انحرافات
فرقه گرايانه و راست روانه «انجمن ستار» نيز واقف
بودند، و راه مبارزه با آن انحرافات و نهايتاً
افشاء و اصلاح آن را در درون يک سازمان واحد
موثرتر و کاراتر می دیدند. اما، وحدت می بايستی
پيرامون يک سری اصول سياسی، تشکيلاتی مشخص صورت می
گرفت. پس از يک سلسله مذاکرات توافق هايی بين دو
جريان حاصل شد.اعم توافقات سياسی برپایه سه نکته
زیر بودند:
(1) رژيم
ايران - در اين زمان بازرگان، نخست وزیر منتصب
خمينی، به نقد کابينه اش را معرفی کرده بود- يک
رژيم سرمايه داری است که از ابتدا استثمار طبقه
کارگر و زحمتکشان را از طريق سرکوب سازمان می دهد.
در نتيجه از لحاظ سياسی می بايستی صف مستقل
پرولتاريا را در مقابل نهادهای رژيم تبليغ کرده و
مبارزه در جهت توهم زدايی توده ها از رژيم را
سازمان داد؛
(2) برای تشکيل
صف مستقل پرولتاريا، شوراها به مثابه ارگان های
خود- سازماندهی توده ای می بايد در دستور کار قرار
گيرد؛
(3) با سرنگونی
سلطنت، تنها راه تعميق انقلاب مبارزه برای حقوق
دمکراتيک است، چرا که رژيم سرمايه داری صرفاً از
طريق سلب آزادی بيان، آزادی احزاب، تشکيلات مستقل
کارگری، تظاهرات و اعتصابات کارگران، می تواند
جلوی گسترش انقلاب را بگيرد. در نتيجه مبارزه
برای حقوق دمکراتيک حول شعار مرکزی "مجلس مؤسسان"،
می بايد يکی از تبليغات اساسی سياسی باشد.
به لحاظ
تشکيلاتی نيز توافق شد که اولاً، اعضای رهبری حزب
واحد بطور مساوی از بين دو گروه باشد، و در صورت
عدم توافق پيرامون مساله خاصی، تصميم نهائی اتخاذ
نشود و بحث ادامه يابد. ثانيا، نام سازمان واحد
همان باشد که به نقد توسط "انجمن ستار" اعلام
شده، يعنی «حزب کارگران سوسياليست».
ثالثاً، نشريه مشترک با نام «کارگر»
انتشار يابد و نشريه «چه بايد کرد»
به عنوان نشريه تئوريک، ضميمه آن باشد. رابعاً،
سردبير نشريه کارگر از "انجمن ستار" و دبير سراسری
حزب از طرفداران نشريه "چه بايد کرد؟". بر اساس
توافق های فوق وحدت بين دو جريان تحقق يافت، و در
آخرين شماره "چه بايد کرد؟"، اعلام شد:
"... سلطنت
پهلوی، اين پايگاه حيوان صفت امپرياليزم، مضمحل گشته است.
حکومت بختيار، اين آخرين سنگر،" تمدن شاهنشاهی" با، قيام
مسلحانه توده مبارز تهران سرنگون شد...." در اين شرايط، حزب
کارگران سوسياليست که در کنفرانس مطبوعاتی دوم بهمن ۱۳۵۷
اعلام شد، اينک از طريق اتحاد گروه هائی که برای سال ها در جهت
ايجاد حزب انقلابی ايران کوشيده اند. پايه گذاری می شود".
("چه بايد کرد"، شماره ۳، ۸ اسفند ۱۳۵۷).
اولین شماره
نشريه "کارگر"، ارگان حزب کارگران سوسياليست، در
اول فروردين ۱۳۵۸ منتشر شد. خط کلی سياسی نشريه طی
شش شماره اول آن حاوی توافقات بين دو جريان بود.
يعنی افشای رژيم سرمايه داری، تبليغ صف مستقل
کارگری و مبارزه برای دمکراسی.. در سر مقاله
اولين شماره نشريه، در مورد رفراندوم جمهوری
اسلامی چنين آمد:
«هنوز يک ماه از
قيام پيروزمند بهمن، و سرنگونی رژيم سلطنتی استبداد نگذشته، ما
تحت لوای رفراندوم شاهد يورش عظيم به دموکراسی و حق حاکميت
مردم از دولت موقت هستيم... با طرح سؤال "جمهوری اسلامی آری يا
نه"؟ حکومت بازرگان حق انتخاب آزادانه مردم را سلب نموده،
اميال و نظريات رهبران را جايگزين اراده توده مردم می سازد...
از طريق اين رفراندوم غيردمکراتيک، دولت موقت تشکيل مجلس
مؤسسان اصيل را نيز از قبل طرد می کند. هم اکنون قول قرارهای
پيشين داير بر تشکيل مجلس مؤسسان مرکب از نمايندگان منتخب مردم
از طرف حکومت موقت يک سره به دست فراموشی سپرده شده است.
حکومت بازرگان می خواهد مجلس مؤسسانی برگزار کند که صرفاً يک
مجلس مشورتی است... مجلسی خواهد بود که بر قانون اساسی که جمعی
نخبه و برگزيده در پشت سر مردم تهيه و تدوين کرده اند، مهر
تصويب خواهد کوبيد... به جای تشکيل مجلس مؤسسان واقعی حکومت
بازرگان قصد دارد با برگزاری يک رفراندوم نمايشی مردم انقلابی
را از گود سياست اخراج کند، رسالت آنان را خاتمه يافته اعلام
نموده، حق آنان را بر مشارکت در اداره امور و اعمال اراده شان
ضايع کند... در مقابل چنين رفراندومی حزب کارگران سوسياليست
پيشنهاد مرکزی تشکيل فوری مجلس مؤسسان را برای تعيين رژيم
حکومتی در ايران عرضه کرده است. مجلسی که از طريق آرای عمومی،
مستقيم، مساوی، مخفی انتخاب شده و در آن نمايندگان مردم تک تک
مسائل مملکتی را مورد بحث قرار داده و تصميم گيری می کنند...
حزب کارگران سوسياليست تشکيل فوری مجلس مؤسسان، تأمين آزادی
احزاب سياسی و انتخابات آزاد برای مجلس مؤسسان را اساسی ترين
وظيفه در انقلاب حاضر می داند... در شرايط آزادی بحث و تبادل
نظر، شرکت خلاق مردم کارگر و زحمتکش در زندگی جامعه، کارگران و
دهقانان، بطور غريزی حکومت خود يعنی جمهوری کارگران و دهقانان
را انتخاب خواهند کرد» ("رفراندوم غيردمکراتيک يا انتخابات
آزاد مجلس مؤسسان" کارگر، شماره ۱، ۱ فروردين ۱۳۵۸).
سه روز پس از
همه پرسی "جمهوری اسلامی آری یا نه؟"، رژيم اولين
حمله خود را عليه فدائيان و مطبوعات شروع کرد. در
دفاع از حقوق دمکراتِيک در نشريه چنين نوشته شد:
«سخنان آقای
بارزگان سه روز پس از انجام رفراندوم، نه تنها نمايانگر اين
حقيقت بود که دولت هيچ برنامه ای برای رفع بحران های کنونی
جامعه، بيکاری، تورم کشاورزی، مسکن، حقوق مليت های تحت ستم و
غيره ندارد، بلکه کوشش می کند با حمله به حقوق دمکراتيک، حتا
جلوی بحث عمومی در باره اين موضوعات حياتی را هم سد نمايد...
سخنگويان دولت و رهبران مذهبی بيش از پيش نياز به خفه کردن هر
نوع صدای اعتراض و توسل به افترا و تهمت و لجن پراکنی را
احساس می کنند. کل مسئله بيکاری، حقوق خلق های تحت ستم، ادامه
استثمار شديد کارگر به دست کارفرما را می خواهند زير پوشش
"خرابکاران" و "عمال اجانب" قايم کنند.... حمله به فدائيان،
حمله به تمام کسانی است که سر به امر پيشبرد اهداف زحمتکشان
ايران سپرده اند. حمله به حقوق دمکراتيک همه مردم است، حمله به
آزادی بيان و عقايد، حمله به آزادی احزاب، و حمله به انقلاب
ايران است». ("ضرورت دفاع از آزادی بيان، عقيده و اجتماعات"،
کارگر شماره ۳، ۴ ارديبهشت ۱۳۵۸).
در ارتباط با
همين مسأله، هيأت اجرائيه حزب طی بيانيه ای اعلام
کرد:
«"اعلاميه های
امام خمينی و حملات حکومت انتصابی او يعنی حکومت بازرگان به
آيندگان، تهران مصور، پيغام امروز آهنگر مسئله مرگ و زندگی
آزادی را عنوان می کند. انقلاب آزادی را متولد کرده امکانات
باروری و رشد آن را بوجود آورده است. اما حکومت سرمايه داری
فقط از طريق زور گوئی، محدود کردن آزادی، تهديدها، بالاخره
سرکوبی ها و اختناق می تواند نظام سرما يه داری را مجدداً
استحکام بخشد... حمله طبقه حاکم از نشريات سرمايه داری آغاز
شده است، اما هدف سرکوبی کارگران و کل مردم است... حمله به
آزادی مطبوعات يعنی مرگ بر حق توده به اطلاعات لازم، يعنی مرگ
بر تبادل نظر آزاد، يعنی مرگ بر آزادی انسان ها... حمله به
آزادی مطبوعات صحنه را برای وارد شدن طبقه کارگر و يارانش به
مرکز مبارزه مهيا کرده است. تنها طبقه کارگر و ياران آن هستند
که می توانند نشان دهند که فقط مبارزه آن ها- يعنی جمهوری
کارگران و دهقانان- قادر است دموکراسی و آزادی را به ارمغان
آورد» (۲۶ ارديبهشت ۱۳۵۸)
در مورد ماهيت
رژيم و وضعیت طبقه کارگر در "ويژه اول ماه مه"،
چنين می خوانیم:
« سه ماه پس از قيام پيروزمند بهمن ماه، لبخندها بر لب ها
خشکيده است. توده های مظلوم و رنجديده ايران که انتظار داشتند
پس ازيک سال مبارزه مرگ و زندگی به جای قدرت در بار وحشی،
تيمسارهای آدم کش،مستشاران امپرياليزم آمريکا و سرمايه داران،
قدرت کارگران و زحمتکشان، قدرت ده ها ميليون انسان ستمديده و
تهيدست در کشور ما مستقر گردد، اينک به آنچه می گذرد، با حيرت
و تعجب می نگرند..... فشار ثروت و ثروتمندان ادامه دارد، برای
توده های عظيم کارگر و زحمتکش بيکاری گرانی قيمت ها، برای
روستائيان فقير فقر و فلاکت رو به ازدياد است حکومت سرمايه
داری در مقابل خواست های بر حق خلق های ستمديده کُرد، ترکمن و
عرب يا به قهر خونين متوسل می شود يا برای آن تدارک می چيند.
سرکوب دموکراسی و جلوگيری از پيدايش رژيم دموکراتيک، حمله به
حقوق زنان بی وقفه ادامه می يابد. در مقابل جوش و خروش هائی
که از اعماق جامعه جريان دارد، دواير بالای حکومتی و هيئت حاکم
را جنجال پس از جنجال فرا گرفته... وام های کلان به سرمايه
داران گردن کلفت در شرايطی که ميليون ها نفر از کارگران در
اثر بيکاری به لبه پرتگاه گرسنگی و ذلت رانده شده اند... گلوله
برای روستائيان ترکمن صحرا به خاطر اين که زمين های غصب شده
شان را از زمين داران و زمين خواران بزرگ پس گرفته اند، دعوت
مردم به صبر و اطاعت و تبعيت- اين ها هستند راه حل های حکومت
سرمايه داری در قبال خواست های کارگران، روستائيان و
زحمتکشان».
در آن روزها،
نشريه کارگر تنها نشريه ای بود که ماهيت رژيم را
سرمايه داری اعلام کرد و عليه آن موضع قاطع گرفت.
از اين رو تيراژ آن به بيش از سی هزار نسخه در
هفته رسيد و وسيعاً در سراسر ايران توزيع می شد، و
به همين علت حزب مورد حمله شديد رژيم قرار گرفت و
اعضاء و مبارزين آن جزو اولين زندانيان سياسی در
رژیم جدید بودند.
انشعاب در حزب کارگران سوسياليست
فعاليت های حزب
در دفاع از حقوق دمکراتيک خلق عرب، بيکاران و
زحمتکشان در خوزستان تأثير بسیاری بر اذهان عمومی
مردم منطقه گذاشت و موجب نگرانی شديد رژيم شد.
فعالين و مبارزين حزب در خوزستان، بخصوص در اهواز،
مورد حملات پی در پی رژيم قرار گرفتند. سرانجام
رژیم ۱۵ از اعضاء حزب در اهواز را دستگير کرد، و
حتا برای آن ها حکم اعدام صادر کرد. با کازار
تبلیغاتی گسترده ای که حزب برای آزادی آنان به
راه انداخت رژیم زیر فشارهای بین المللی ناگزیر شد
پس از ۹ ماه زندانی آنان را آزاد کند. در ساير
شهرها نيز فروشندگان نشريه کارگر مورد اذيت و آزار
عاملين رژيم قرار گرفتند. حملات روزمره و فشارهای
مداوم رژيم عليه حزب، به تدريج گرايش فرصت طلبانه
ای را در درون حزب تقويت کرد. در ابتدا، صحبت از
تغيير تاکتيک در نحوه برخورد به رژيم مطرح شد و
سپس خط مشی مشخص در جهت تغيير توافقات سياسی به
ميان آمد. آن خط فرصت طلبانه عمدتاً از سوی رهبران
گروه "انجمن ستار" مطرح می شد. نخستين اختلافات
حول مسأله دفاع از آزادی زنان خود را نشان داد.
برای برگزاری اولين سال روز جهانی زنان پس از
قيام، رهبری حزب در صدد ترتيب جلسه ای عمومی بر
آمد. در همان روزها، خمينی نطقی عليه آزادی زنان و
تحميل "حجاب اسلامی" ايراد کرد. حزب با کمک عده
ای دیگر در شرف تشکيل جلسه ای به مناسبت سال روز
جهانی زنان بود. برای مقابله با حملات هيأت حاکمه
به حقوق زنان، کميته ای دائمی تحت عنوان "کميته
دفاع از حقوق زنان" ایجاد شد. آن کميته تظاهراتی
چند هزار نفری موفقيت آميزی را در سال روز جهانی
زنان سازمان داد. در مورد دفاع از حقوق زنان چنين
نوشته شد:
"...زنان ايرانی انتظار داشتند که پس از پيروزی انقلاب يک
باره به تمام تحقيرات و توهين ها عليه زنا ن خاتمه داده شود.
تمام قوانين شاهنشاهی که عليه زن در جامعه تبعيض قائل می شد و
يا اختيار زندگی او را در دست ديگران قرار می داد، با
فروریختن نظام سلطنتی به زباله دانی تاريخ سپرده شدند. اما
متأسفانه از همان روزهای اول پيروزی رهبران مذهبی و دولت
بازرگان به تمام آمال و خواسته های زنان پشت پا زد... اعلام شد
که تمام زنان در وزارتخانه ها و ادارت بايد حجاب اسلامی داشته
باشند... دسته جات اوباش و اراذل که برای ماه ها در پرتو آتش
فروزان انقلاب هراسان از خيابان ها گريخته بودند، دوباره جان
گرفتند و عربده کشان با زنجير و چاقو و پنچه بوکس برای "ارشاد"
زنان بی حجاب به خيابان ها سرازير شدند... فشارهای دولت برای
درهم شکستن اعتراض و مقاومت زنان در مقابل حملات اخير به قدری
وسيع است که حتا برخی از سازمان هائی نيز که در دوران سلطنت
عليه رژيم مجددانه می جنگيدند، زير اين فشار خم شده و اعلام
کرده اند که ادامه بسيج عمومی زنان عليه حجاب اجباری و پافشاری
زنان بر روی احقاق حقوق مساوی امری است فرعی و باعث ايجاد
تفرقه و به بيراهه کشاندن انقلاب می شود. هيچ چيز نمی تواند
بيش از اين از حقيقت به دور باشد. "(ما زنان ايرانيم در بند
نمی مانيم کارگر شماره ۱، ۱ فروردين ۱۳۵۸)".
چندی نگذشت که
طرفداران "انجمن ستار" سابق در رهبری حزب، خود
دچار همين انحراف شدند. پس از تظاهرات موفقيت آميز
"کميته دفاع از حقوق زنان" بديهی بود که از
آنجائی که حملات عليه حقوق زنان گسترش يافته بود،
کار کميته نيز می بايست ادامه پيدا می کرد. اما
طرفداران "انجمن ستار" سابق در رهبری حزب، تحت
لوای اين که مساله زنان همانند مساله مذهب امری
فرعی است، با ادامه کار اين کميته مخالفت کردند.
آن ها مطرح می کردند که مبارزه عليه رژيم را نمی
بايد از زاويه مساله زنان سازمان داد، زيرا این
مسايل هنوز برای توده ها قابل درک نمی باشند! از
آن جائی که در مورد تداوام يا عدم تداوام کار
"کميته دفاع از حقوق زنان" توافقی حاصل نشد،
تصميم بر سر اين مسأله به آینده موکول شد.
دومين مورد
اختلاف پيرامون مساله رفراندوم جمهوری اسلامی پيش
آمد. براساس توافقات اصول سياسی، مبارزه برای
دموکراسی حول شعار مجلس مؤسسان يکی از دخالت های
محوری حزب به شمار می رفت، و از آن جایی که همه
پرسی رژیم با پرسش "جمهوری اسلامی آری یا نه؟"
توسط رژيم، تاکتيکی در جهت جلوگيری از تشکيل مجلس
مؤسسان بود، بديهی بود که چنين همه پرسی ای می
بايست افشاء و تحريم می شد. اما موضع طرفداران
"انجمن ستار" این چنین نبود. آن ها بر اين باور
بودند که تحريم رفراندوم عملی فرقه گرايانه بوده
که به انزوای حزب در ميان توده ها منجر شده و می
بايست تاکتيک "زيرکانه" عدم موضع گیری در مورد
تحريم و يا عدم تحريم را اتخاذ کرد. گرچه نهايتاً
با موضع تحريم انتخابات موافقت شد، اما در حين بحث
ها بعدی روشن شد که اصولا مواضع آنان در قبال
رژيم بسیار فرصت طلبانه بود، انحرافی که اغلب
سازمان های چپ دچار آن بودند. آن ها چنين استدلال
می گردند که از آن جائی که رهبری خمينی پايه ای
توده ای دارد و از آن جائی که حزب نيز جزئی از
توده هاست، پس حزب می بايد تاکتيک هایی اتخاذ کند
که به انزوایش در ميان توده ها منجر نشود و
مشروعيت حزب در ميان زحمتکشان زير سوال نرود. چنین
سیاستی به معنای عقب نشينی در مقابل حملات رژيم و
خم شدن در مقابل فشارهای ضدانقلاب بود، يعنی اتخاذ
مواضع فرصت طلبانه و دست کشیدن از برنامه
انقلابی.
در همین روزها
ابراهیم یزدی که وزیر امور خارجه بود در تدارک
جلسه ای با شرکت احزاب بود. نحوه برگزاری این جلسه
و دو نوع برخورد کاملا متفاوت به آن از سوی دو
گرایش در حزب، اختلافات را به سطح علنی کشانید.
بخش طرفدار "انجمن ستار" بر این نظر بود که برای
تبليغ سياسی می بايست از هر امکانی استفاده کرد،
در غير اين صورت حزب از مسائل روز منزوی می شود،
از این روحزب باید به دعوت يزدی بدون قيد و شرط
پاسخ مثبت دهد. در مقابل بخش ديگر رهبری با
استدلال به این که يکی از اصول ابتدائی کمونيست
ها اين بوده که پشت درهای بسته با نمايندگان
بورژوازی مذاکره نمی کنند، که هدف کمونيست ها هيچ
گاه مشروعيت گرفتن از بورژوازی نبوده، که در
مبارزه عليه بورژوازی استفاده از امکانات موجود تا
جایی مجاز است که اصول خدشه دار تشود و توده ها
همواره در جریان امور باشند، شرکت يا عدم شرکت در
جلسه وزارت امور خارجه را مشروط به قبول سه نکته
زير می دانست: (۱) حضور بدون قيد و شرط نمايدگان
کليه مطبوعات کشور و راديو و تلويزيون به منظور
پخش کليه مذاکرات بين وزير امور خارجه و سازمان
های سياسی در سطح کشور؛ (۲) حضور آزاد کليه احزاب
سياسی (منجمله حزب دمکرات کردستان که غيرقانونی
اعلام شده بود)؛ (۳) عدم جلوگيری از شرکت زنان
(رژيم از حضور زنان در جلسات رسمی جلوگيری می
کرد). این بخش ازرهبری مصر بود تنها زمانی که هر
سه شرط فوق توسط وزارت خارجه پذيرفته می شد، شرکت
حزب در جلسه بلااشکال می بود. در غير آن صورت می
بايستی که جلسه تحريم و ماهيت آن افشاء گردد.
یزدی هیچ یک از سه شرط فوق را نپذیرفت و عليرغم
این اختلافات طرفداران "انجمن ستار" در جلسه
وزارت امور خارجه شرکت کردند و حتی کوچک ترین
اعتراضی به ماهیت غیر دموکراتیک، زن ستیز و کرد
سیتز دولت "لیبرال" ائتلافی نهضت آزادی و جبهه
ملی نکردند.
در این مرحله
پس از یک سلسله مبارزات درون حزب، اختلافات در سطح
جامعه علنی شدند و از آن جا که سردبیر نشریه کارگر
به جناح "انجمن ستار" تعلق داشت ونشریه را در
خدمت نظریات جناح خودش درآورده بود جناح مقابل تحت
عنوان "جناح مبارز حزب کارگران سوسياليست" در سطح
علنی به کار خود ادامه داده و در اقدام به انتشار
مجدد "چه بايد کرد؟"
کرد.
در همين روزها
انتخابات "مجلس خبرگان" توسط رژيم اعلام شد.
تاکتیک های متفاوت دوجناح در قبال "مجلس خبرگان"
گام نهایی در روند انشعاب در حزب بود. بديهی بود
که انتخابات مجلس خبرگان در جهت نفی کامل مجلس
مؤسسان صورت می گرفت و تاکتيکی بود در جهت
استقرار هر چه بيشتر رژيم سرمايه داری در ايران.
از آن جائی که انتخابات ظاهری دمکراتيک داشت، يعنی
نامزدهای انتخاباتی می توانستند از راديو،
تلويزيون برای تبليغات نظرات خود استفاده کنند،
"جناح مبارز"، تصميم به دخالت در انتخابات و
استفاده از امکانات داده شده در جهت مبارزه عليه
تشکيل مجلس خبرگان و تبليغ برای تشکيل مجلس
مؤسسان، گرفت. از اين رو با طرح شعار «مجلس
خبرگان خير مجلس مؤسسان آری!»، فعاليت انتخاباتی
خود را آغاز کرد. ضمناً از آن جائی که هنوز در سطح
جامعه انشعاب در جناح حزب علنی شده بود، پيشنهاد
"جناح مبارز" اين بود که هر دو جناح تحت نام حزب
بر اساس يک اتحاد عملی، حول شعار «انحلال مجلس
خبرگان و تشکيل فوری مجلس مؤسسان دمکراتيک و
انقلابی»، در انتخابات نامزدهای مشترک دهند- آن
پيشنهاد مورد توافق قرار گرفت. اما عليرغم توافق،
جناح "انجمن ستار" به محض آغاز تبليغات انتخاباتی،
شعار انحلال مجلس خبرگان را از برنامه کانديداهای
خود حذف کرد "جناح مبارز" نيز بلادرنگ نامزدهای
خود را از جناح ديگر متمايز کرد. "جناح مبارز" پس
از استفاده از امکانات تبليغاتی حول شعار" انحلال
مجلس خبرگان و تشکيل مجلس مؤسسان، يک هفته قبل از
انتخابات، شرکت در انتخابات را رسماً تحريم کرد-
علل تحريم، حمله نظامی رژيم به کردستان، سرکوب
مردم کردستان و غيردمکراتيک بودن ماهيت رژيم،
توضيح داده شد. اما، جناح "انجمن ستار" تا به آخر
در انتخابات شرکت کرد.
از آن زمان،
کليه ارتباطات بين دو جناح قطع شد. جناح "انجمن
ستار" به انتشار نشريه کارگر ادامه داد و پس از
مدتی نام «حزب کارگران انقلابی
» را برای تشکیلات انتخاب کرد. "جناح مبارز "نيز
با حفظ نام "حزب کارگران سوسياليست"
با انتشار مجدد نشريه "چه بايد کرد؟" به فعالیت
خود ادامه داد. انتشار نخستين شماره "چه بايد
کرد؟" مترادف شد با توقيف و غیرقانونی اعلام شدن40
نشريه توسط رژيم. عليرغم همه محدوديت های قانونی،
سرکوب های حکومتی و گروه های فشار و ارازل و اوباش
سازمان یافته، نشريه "چه بايد کرد؟" به انتشار
خود ادامه داد. نشريه کارگر داوطلبانه متوقف شد و
سر دبير آن به دنبال اخذ اجازه رسمی از دولت
جمهوری اسلامی روانه شد و پس از چندماه با کسب
اجازه رسمی با انتشار دوره دوم کاملا در خدمت رژیم
درآمد.
انتشار مجدد «چه
بايد کرد»
در نخستين شماره
چه بايد کرد (دوره دوم، ۲۵ مرداد ۱۳۵۸)، دلايل از
سرگیری انتشار نشريه چنين توضيح داده شد:
"با اين شماره
انتشار چه بايد کرد از سر گرفته می شود. چه بايد کرد نشريه
سازمانی بود که با وحدت گروه های مختلفی از سوسياليست های
انقلابی داخل و خارج ايران ايجاد شد... هدف سوسياليست های
انقلابی از انتشار چه بايد کرد اين بود که با انتشار يک
روزنامه انقلابی سرتاسری بخش های گوناگون جنبش را به هم پيوند
داده، با مسلح ساختن لايه های پيشگام جنبش توده ای به برنامه
عمل انقلابی سهم خود را در سازماندهی پيکار انقلابی توده ای
اداء کند... به دنبال انتشار چند شماره از چه بايد کرد، با
وحدت سازمان سوسياليست های انقلابی، انجمن ستار (گروهی از
مبارزين سوسياليست که در آمريکا در تبعيد به سر می بردند) حزب
کارگران سوسياليست بنياد نهاده شد. با تشکيل اين حزب انتشار
چه بايد کرد متوقف شد و کارگر به مثابه تريبون آزاد مردم
زحمتکش جای آن را گرفت و قرار بر اين بود که کارگر با ادامه
اهداف چه بايد کرد در خدمت ساختن و تبديل حزب کارگران
سوسياليست به حزب انقلابی طبقه کارگر کوشش کند و برای مدتی
چنين نيز کرد. اما با پيدائی جناح مخالفی در درون حزب کارگران
سوسياليست که دور سر دبير اين نشريه گرد آمده بود، به تدريج
نشريه مذکور از اهداف اساسی خود کناره گرفته و بدل به صدای
جناحی از حزب شد. از اين رو با انتشار نشريه ديگری که بتواند
واقعاً صدای حزب کارگران سوسياليست را منعکس کند. احساس می
شود. چه بهتر از آن که همان سنت چه بايد کرد احياء شود. "
در دوره اول،
چنين تحليل می شد که از آنجائی که ايران از لحاظ
اقتصادی در نظام امپرياليستی ادغام شده، بحران های
اقتصادی ناشی از محدوديت های رشد سرمايه داری
منجر به بحران های عميق اجتماعی می شود. و از
آنجائی که فقدان رهبری انقلابی در جنبش وجود
دارد، قدرت سياسی به دلايلی به رهبران مذهبی منتقل
شد و آن دلايل چنين توضيح داده شد:
"نخست آن که در
کل دوره اختناق بيست ساله پس از کودتا، دولت در خرد کردن،
پراکنده نگهداشتن کليه گرايش های سياسی توفيق پيدا کرده بود.
هيچ يک از مخالفين رژيم (شاه) از کوچک ترين آزادی بيان، تجمع و
سازماندهی برخوردار نبودند. حال آن که صحنه مساجد و حسينيه ها
به روی مخالفين مذهبی باز بود. اين صحيح است که مخالفين مذهبی
نيز قربانی پيگردها، دستگيری ها، شکنجه ها و اعدام های ساواک
بودند. ولی به نسبت ساير گرايش ها از صحنه کوچکی برای ادامه
مخالفت برخوردار بودند. دوم آن که، خرده بورژوازی سنتی
مستقيماً و شديداً در اثر عواقب ادغام ايران در نظام
امپرياليستی، به ويژه رشد مشخص سرمايه داری ايران در دو دهه
گذشته آسيب ديده است. اين قشر از همان ابتدای شروع اصلاحات
شاهانه با آن مخالفت ورزيده و در يک سال گذشته نيز پيشاپيش
ساير طبقات به حرکت در آيد. روحانيت ايران ريشه سنتی عميق در
اين قشر دارد. پايه مادی آن اين قشر است و عقايد عدالت خواهی و
حمايت از خرده توليد در اسلام و تظلم جويی شيعه بيان مناسبی
برای مسايل اين قشر فراهم آورده است. دليل سوم، که در واقع در
اين ميان دليل تعيين کننده است، بحران رهبری سياسی است... در
داخل ايران خلاء سياسی ای که ورشکستگی جبهه ملی، حزب توده به
جا گذاشته بود به دو طريق پر شد. يکی شکل گيری و رشد سازمان
های مسلح با برنامه ها و ايدئولوژی های گوناگون اين سازمان ها
عمدتاً به دليل اختناق و لجام گسيخته ساواک و هم چنين به دليل
نداشتن برنامه و جهت گيری روشن سياسی و عليه نظامی گری بر
دورنمای سياسی تا زمان شروع مبارزات توده ای ضربات بسيار سختی
خورده بودند و در حالت پراگندگی و بی تأثيری به سر می بردند.
طريق دوم در سطح جستجوی پاسخ های سياسی شکل پيدايش اقشار
مبارز جوانی بود که در غياب هرگونه بديل سياسی مبارزاتی به سوی
اسلام به عنوان مکتب مبارز گرديدند... توده های مبارز در غياب
هرگونه سازمان سياسی که حاضر به سازماندهی و رهبری مبارزات
آنان باشد. به سوی نزديک ترين رهبری ای که کوچک ترين نشانه ای
از تمايل به مبارزه نشان داد دست مدد دراز کردند.... " (سرمايه
داری ايران و احتضار سلطنت پهلوی، کندوکاو ويژه، آذر ۱۳۵۷).
به عبارت ديگر
انقلاب ايران با ساير انقلابات «ضدامپرياليستی»
قرن اخير مقايسه می شد. يعنی انقلاباتی که به علت
فقدان رهبری پرولتری، عدم آمادگی نيروهای مدافع
طبقه کارگر برای تدارک تسخير قدرت، رهبری جنبش به
دست نيروهای بورژوا ناسيوناليست می افتد" (مانند
رهبری ناصر در مصر)- بديهی است که اين رهبری
"ضدامپرياليست" قدم هايی نيز عليه امپرياليزم برمی
دارد، اما در تحليل نهايی به علت ماهيت بورژوايی
آن، مانع گسترش انقلاب شده و در مقابل توده ها
قرار می گيرد و با امپرياليزم از درسازش در می
آید. چنین رژيم ها یی صرفاً تا آن درجه
"ضدامپرياليست" هستند که خواهان به دست آوردن
امتيازاتی از امپرياليزم هستند- چنين تحليلی از
ماهيت رژيم خمينی ارائه داده شد.
در دوره دوم "چه
بايد کرد؟" (و
مجله
کندوکاو دوره دوم)، يک نکته محوری به تحليل
های فوق افزوده شد: اين که رهبری خمينی از همان
ابتدا معرف ضدانقلاب سرمايه داری بوده است ( یعنی
صرفاً اين نبوده که به دليل بحران رهبری، توده ها
به رهبری مذهبی روی آورده اند). حتا دوره قبل از
قيام بخش هايی از سرمايه داری ايران و دستگاه
دولتی شاه و امپرياليزم خمینی ر بهترین گزینه
دیدند و رهبری وی را بر جنبش توده ای تحميل کردند
(توافقات بين خمينی/ بازرگان و ژنرال هويزه بر سر
مسأله انتقال قدرت در دوره قبل از قيام). خمينی
نيز از ابتدا گزینه جناحی از امپرياليزم و غرب
بود که می توانست از طريق سازماندهی بخشی از جامعه
بهتر سایر گزینه ها حملات عليه جنبش کارگری و
حقوق دمکراتيک را سازمان دهد. به یک معنا
ضدانقلابی که از درون انقلاب سربرآورده بود. بخش
هائی از بورژوازی، در شرايطی که منافع خود را بر
اثر تعميق انقلاب در خطر می ديدند، برای حفظ وضعيت
موجود به مطمئن ترین بديل حکومتی روی آوردند. در
یک کلام تحميل رهبری خمينی بر جنبش توده ای روندی
آگاهانه ارزيابی شد. با این ارزیابی حال محور
اساسی مبارزه طبقاتی نيز مبارزه بين انقلاب و
ضدانقلاب بود. ضدانقلاب دیگر خطر بازگشت سلطنت و
آمريکا نبود، نماينده ضدانقلاب و بورژوازی بومی،
خود رژيم خمينی بود. در نشريه تئوريک حزب
(کندوکاو)، ماهيت رژيم چنين بيان شد:
"روشن است که آن
لايه از سرمايه داری ايران که تنها بر سر تقسيم سودها، با
دارودسته شاه و دولت تحت اختيار آن دارودسته اختلاف داشتند
برای بيان مخالفت خود، عليه نظام استبداد تنها می توانست به
رأس سلسله مراتب روحانيت تکيه کند. پيوند سنتی مالی و فرهنگی
ميان مراتب بالای سلسله مراتب روحانيت و اين لايه از سرمايه
داری ايران در سده اخير همواره روحانيت را تبديل به سخن گويان
سياسی اينان کرده است... برای آن دسته از سرمايه داران که
منافع شان با منافع دارودسته شاه در تضاد بود جمهوری اسلامی
چيزی نبود جز گرفتن قدرت از دست سرمايه داران درباری و
جايگزين کردن آن دستگاه سياسی- نظامی با دستگاه سياسی - مذهبی
تا راه های بسته به رويشان گشوده شود و امکان سرمايه گذاری در
زمينه جديد را که پيش از اين يکسره در انحصار آن دارودسته بود
بيايند. اينان می خواستند با از ميان برداشتن "ظلم قديم
طاغوت" خود اهرم های قدرت سياسی و ايدئولوژيک و اقتصادی را در
دست گيرند و همان اقتصاد سرمايه داری را با برخی تعديل کردن ها
و نيز با تحميق مردم به سود خود استواری بخشند. آن چه که
صاحبان جديد قدرت تاکنون کرده اند يکسره در همين سو بوده
است...."(انقلاب ايران به کدام سو می رود؟، کندوکاو، شماره ۱،
دوره دوم، شهريور ۱۳۵۸).
انتشار دوره دوم "چه بايد
کرد؟"، مترادف بود با تشديد سرکوب و اختناق در سراسر ايران،
تهاجم گسترده پاسداران به کردستان و حمله به آزادی مطبوعات که
این همه اقداماتی در جهت تثبيت مجلس خبرگان ارزيابی شدند:
"هيئت حاکم پس از چند ماه زمينه چينی حمله وسيع خود را به
آزادی مطبوعات آغاز کرد. حمله ای که سريعاً هجوم به سلسله ای
از دستاوردهای انقلاب و حقوق دمکراتيک را به دنبال داشت. مدت
هاست که روحانيون به خصوص شخص خمينی و نيز دولت به مطبوعات و
نشرياتی که "خلاف طريق انقلاب اسلامی پيش می روند" حمله کرده
اند... حمله به آزادی مطبوعات از جانب رژيم اقدامی حساب شده
است. پس از رشد مخالفت عمومی با نحوه برگزاری انتخابات مجلس
خبرگان، همزمان با اوج گرفتن مبارزه مليت ستمديده کُرد عليه
زمين داران بزرگ و حاميان دولتی آن ها يعنی سپاه پاسداران،
ارتش.... دولت سرمايه داری ايران راهی جز تهديد حقوق دمکراتيک،
به خصوص حمله آشکار و گستاخانه به آزادی قلم، بيان و فکر
نداشت... اکنون حکم تعطيل تمامی نشرياتی که به نوعی از سياست
های رژيم انتقاد می کنند نمايشگر اقدامات دولتی است که از
صدای مخالف خود سخت در هراس است. از اشاعه حقيقت می ترسد، می
داند که در صورت آگاهی توده ها به واقعيت آن چه امروز در
جامعه ايران می گذارد، تکيه گاه مردمی خويش را به سرعت از دست
خواهد داد ("حمله به آزادی مطبوعات"، چه بايد کرد؟، شماره ۲،
دوره دوم، شهريور ۱۳۵۸).
سرکوب توده ها توسط رژيم برای تثبيت
مجلس خبرگان و قانون اساسی، لزوم تشکيل صف مستقل مدافعين طبقه
کارگر را برای مبارزه برای تشکيل مجلس مؤسسان در دستور روز
قرار داده بود. از اين رو مبارزه محوری حزب در اين دوره، حول
تبليغ ضرورت اتحاد عمل عليه رژيم متمرکز شده بود:
"
... برخلاف
خواست صريح توده مردم در اعمال مستقيم حاکميت خود، اکنون روشن
است که به جای تشکيل يک مجلس مؤسسان دمکراتيک که واقعاً بيانگر
اراده انقلابی مردم باشد و تمام سياست های مربوط به مسائل
اجتماعی و اقتصادی و سياسی در آن به بحث و تصميم گيری
نمايندگان توده زحمتکشان گذاشته شود، قرار است هيئت محدودی از
ويژه گان موردپسند هيأت حاکم به شور قانون اساسی و پيشنهادی
شورای انقلاب اسلامی بپردازد... شورای انقلاب اسلامی و دولت
از همه داوطلبان انتخابات می طلبند که به جمهوری اسلامی
وفادار باشند. اگر جمهوری اسلامی آن است که قانون اساسی آن
تازه قرار است به شور مجلس خبرگان و رفراندوم عمومی گذاشته
شود چگونه از داوطلبان انتخابات از قبل می خواهند که به آن چه
هنوز تعيين نشده وفادار باشند و اگر وفاداری به نظام نوينی
است که تحت نام جمهوری اسلامی در جامعه مستقر شده است يعنی
وفاداری به نظامی که مسئول کشتار براداران و خواهران کُرد،
ترکمن و عرب ماست، يعنی وفاداری به نظامی که دهقانان را از
زمين های شان بيرون می راند، يعنی وفاداری به نظامی که
کارگران اعتصابی را به گلوله می بندد، يعنی وفاداری به نظامی
که به ابتدائی ترين حقوق زنان حمله ور می شود. يعنی وفاداری
به نظامی که حقوق دمکراتيک آزادی بيان و قلم، تجمع و احزاب را
لگدمال می کند، يعنی به يک کلام وفاداری به نظام گذشته در لوای
جمهوری، ما به چنين نظامی اعلام وفاداری نمی کنيم. وفاداری به
توده های ستمديده و زحمتکش و منافع آن هاست... حزب کارگران
سوسياليست از کليه نيروهای دمکرات و سوسياليست که خواستار
تشکيل فوری مجلس مؤسسان، خواهان رفع محدوديت های انتخابات مجلس
خبرگان هستند دعوت می کند تا با تشکيل يک جبهه واحد مبارزه
برای رسيدن به اين خواست ها را آغاز کنند. "(مجلس مؤسسان
تشکيل بايد گردد، چه بايد کرد؟، دوره دوم، ۲۵ مرداد ۱۳۵۸).
در رابطه با
اختلافات درونی جناح های رژیم، گروه های چپ در
مجموع بر اين باور بود که در هيأت حاکمه دو جناح،
وجود داشته: يک جناح نماينده بورژوازی (ليبرال
های طرفدار بازرگان) که خواهان حفظ دولت بورژوازی
بوده و رو در روی توده ها قرار داشتند، جناح ديگر
که از بطن انقلاب بيرون آمده و در مقابل بورژوازی
قرار گرفتند و از حمايت توده های فقير شهری
برخوردار بوده (جناح خمينی) ، و این چنین نتيجه
می گرفتند که چپ باید در مقابل ليبرال ها از جناح
خمينی دفاع کرده ليبرال ها را افشاء کند. برخلاف
تحليل فوق، حزب بر اين اعتقاد بود که اختلافات
بين دو جناح در هيأت حاکمه صرفاً بر سر چگونگی
سرکوب توده ها شکل گرفته و نه بر سر اختلافات
طبقاتی بين دو جناح. افزون آن که خمينی و دستگاه
روحانيت در صدد اعمال قدرت سياسی آخوندی نيز بودند
(طرح "ولايت فقيه" و "نهادهای انقلابی" در اين
رابطه ارزيابی شدند)، در نتيجه می بايست در حالی
که عليه هر دو جناح مبارزه کرد، اما لبه تيز حمله
متوجه ضدانقلاب اصلی يعنی جناح خمينی متمرکز شود.
در مورد علل اختلافات درونی رژيم در نشريه کندوکاو
چنين آمد:
"اختلاف هائی که
بر سر مساله ارتش، ساواک، عفوعمومی، دادگاه های انقلاب و نظاير
آن در ميان قدرت مداران جديد بروز کرده است تنها در اين زمينه
فهميدنی است که بازرگان می کوشيد ميان برنامه خمينی و برنامه
جناح ديگر از قدرت مداران که می کوشند جامعه را از راه
بازسازی ارتش و دستگاه دولتی نظام گذشته سامان دهند سازش و
تعادلی کند... حملات روزمره و روزافزون عليه حقوق دمکراتيک از
نياز ايجاد اين نقش ويژه برای روحانيت ناشی می شود تا حق
حاکميت و دخالت مستقيم و مستقل توده مبارز در سياست آزادی سلب
شده، و به روحانيت تعويض گردد... وظيفه مرکزی سوسياليست های
انقلابی برمبنای اين شرايط روشن است: مبارزه عليه تمام حملاتی
که به حقوق دمکراتيک می شود و جلوگيری از تثبيت برنامه سياسی
خمينی و سلسله مراتب مذهبی، تبليغ و آموزش استقلال سياسی طبقه
کارگر و ايجاد حساسيت سياسی در ميان کارگران بر سر تمام مسائل
اساسی روز، کمک به تشکل مبارزه و سازمان دادن آن جناح از
کارگران که در مورد اين مسائل اساسی به حرکت در آمده اند و از
اين راه کمک به ايجاد تشکيلات مبارزاتی و سراسری کارگران و
اين که آيا در ماه های آينده دولت سرمايه داری از راه پياده
کردن برنامه سياسی خمينی موفق به تثبيت خود خواهد شد و يا نه،
يک سره بستگی بر اين دارد که آيا در فرصت بعدی طبقه کارگر
بتواند خود را متحد و متشکل سازد و با پاسخ سياسی و تشکيلاتی
خود به ميدان مبارزات اجتماعی قدم نهد و يا سرکوب شده و واپس
رانده شود... (" انقلاب ايران به کدام سو می رود؟" (کندوکاو،
شماره ۱، دوره دوم، شهريور ۱۳۵۸).
در مقابل تهاجم
رژيم، توده ها به ميدان مبارزات اجتماعی قدم
نهادند، اما سازمان های اصلی مدافع آن ها، مقاومت
را سازمان ندادند. به استثناء کردستان که سابقه
مقاومت طولانی عليه حکومت های مرکزی داشت، مقاومت
چشم گيری در ساير شهرها مشاهده نشد. رژيم حمله
خود را از ضعيف ترين حلقه آغاز کرد (توقيف نشريات
بورژوا ليبرالی و تهاجم عليه اپوزيسيون بورژوايی
مانند جبهه دمکراتيک ملی و حزب جمهوری خلق
مسلمان). نيروهای بورژوايی به علت نداشتن حمايت
توده ای قادر به بسيج و مقاومت عليه رژيم نبوده و
به سرعت متلاشی شدند. اما، از نقطه نظر حزب، حمله
به اپوزيسيون بورژوايی سرآغازی بود برای تهاجم به
حقوق دمکراتيک کل جامعه. نيروهای مدافع زحمتکشان
می بايست از همان ابتدا، در دفاع از حقوق دمکراتيک
مردم (صرف نظر از عقايد و برنامه و ايدئولوژی)،
مقاومت و بسيج توده ای را سازمان می دادند. در
برابر حملات رژيم به آزادی مطبوعات و اپوزيسيون
بورژوايی، اما، دو سازمان اصلی، فدائيان و
مجاهدين در بهترِين حالت سکوت اختيار کردند. در
اين دوره مبارزه عليه انحرافات نيروهای مدافع
زحمتکشان، به خصوص سازمان فدائيان ، يکی از
محورهای اصلی مداخله حزب بود.
سازمان فدائيان
پس از گرد هم آيی و راه پيمائی عظيمی در ۴ آذر
۱۳۵۸، طی قطعنامه ای "ضمن تأييد اقدامات
ضدامپرياليستی آيت الله خمينی و اعلام پشتيباتی
از آن در برابر دشمن مشترک، تمام تلاش های
مرتجعانه آنان را در هر زمينه منجمله مخدوش کردن
چهره نيروهای انقلابی مدافع طبقه کارگر و
زحمتکشان محکوم کرد و از "پيام واقع بينانه امام
خمينی به خلق ستمديده کُرد" استقبال کرد و"اين
پيام ها را مشخصاً اقداماتی مثبت تلقی" کرد.
فدائيان در ضميمه کار شماره ۳۹ خمينی را رهبری که
"ضدامپرياليست بودن خود را در عمل نشان داده"
معرفی کرد. با چنین مواضعی، زمانی که مبارزات مردم
تبريز عليه رژيم آغاز شد، آن را تحت لوای پيروی از
شريعتمداری و وابستگی به حزب جمهوری خلق مسلمان
محکوم کرد و از خمينی دفاع کرد. در اين رابطه در
نشريه چه بايد کرد چنين آمد:
"موضع رهبری
فدائيان... قيام انقلابی مردم تبريز را دقيقاً در انطباق با
سياست تبليغاتی رژيم، بی اعتبار نشان می دهد... اين موضع خطا
و خطرناک جنبش توده های ستمديده را با رهبری شريعتمداری و حزب
جمهوری خلق مسلمان يکی می پندارد. شعارهای مردم را منکر می
شود... رهبری فدائيان کل تحرک اجتماعی نيروهای سياسی را به
مانورهای جناح های هيأت حاکم و بدتر از آن به رذالت اشخاص
نسبت می دهند. آنان از منازعه دو آخوند بر سر قدرت به اين
نتيجه می رسند که ضرورتاً يکی معرف سرمايه داری ليبرال است و
ديگر بيانگر منافع خرده بورژوازی سنتی. آنان کل سياست های
ضدانقلابی دولت موقت را بر سر افرادی چون بازرگان خالی می
نمايند و زيرکانه می کوشند تا " خطاهای خمينی را بپوشاند. اما
واقعيت عليرغم اين همه بر جای خود باقی می ماند. ابزار سرکوبی
که هم اکنون آماده هجوم به کردستان می شوند هم چنان تحت فرمان
"فرمانده کل قوا" يعنی فقيه نامدار خمينی قرار دارند... چگونه
خمينی که به قول اين رهبری "ضدامپرياليست بودن خود را در عمل
نشان داده، (ضميمه کار شماره 39)، چند ماه قبل فرمان کشتار
مردم کردستان را امضاء کرده است؟ چگونه همان جناحی که در
کردستان عامل سياست های امپرياليستی است در آذربايجان
ضدامپرياليست از آب در می آيد؟... رهبری فدائيان چنان به دنبال
"رهبر ضدامپرياليست" افتاده اند که در حمله به حزب سرمايه
داران يعنی حزب جمهوری خلق مسلمان حتا گوی سبقت را از خمينی
ربوده اند... رهبری فدائيان با طرح خيانت های رهبری بورژوا
ليبرال و وابستگی آن به امپرياليسم، در عمل نشان داده اند که
حاضر به مبارزه برای حقوق دمکراتيک و تکاليف بورژوايی می
شدند. آنان ابتدائی ترين آموزش مارکس و لنين را در اين زمينه
از دست داده اند. صرفاً در پيگيری مبارزه جهت دمکراسی و حقوق
سياسی- اجتماعی است که می توان رهبری نااستوار و ضدانقلابی
بورژوايی را افشاء و منزوی کرد. سياست و مواضع مارکسيست های
انقلابی در قبال قيام تبريز بسيار روشن است. آنان با شرکت در
قيام، در دفاع از خواست های انقلابی مردم آذربايجان می کوشند.
آنان بايد به مبارزه مردمی راستای آگاهانه بخشند، صرفاً با
شرکت در مبارزه توده ها می توان آنان را از رهبری غيرپرولتری
جدا کرد و به دنبال برنامه انقلابی سازمان داد... مارکسيست
های انقلابی از حق فعاليت کليه احزاب دفاع می نمايند. در قبال
کنسرت ارتجاع که فرياد انحلال حزب جمهوری خلق مسلمان را بلند
کرده اند، انقلابيون از آزادی فعاليت اين حزب، انتشار نشريه
اش و عقايدش دفاع می نمايند. در عين حال که مخالفت اساسی و
اصولی خود را با برنامه و سياست و عملکرد اين گونه احزاب
بورژوايی اعلام می نمايند، پيگيرترين مدافع آزادی عمل اين
احزاب هستند.... (رهبری فدائيان در خط امام، "چه بايد کرد؟"
شماره ۹، دوره دوم، ۲۹ دی ۱۳۵۸).
اتخاذ مواضع
نادرست و عدم بسيج توده ها، توسط نيروهای عمده
"مدافع طبقه کارگر"، در مواجهه با تهاجم همه جانبه
رژيم به حقوق دمکراتيک، در مرحله بعدی، حمله به
خود آن ها و ساير نيروهای چپ و مطبوعات مترقی را
نيز تسهيل کرد. پس از سرکوب اپوزيسيون بورژوايی،
سرکوب اپوزيسيون چپ توسط رژیم به سادگی سازمان
يافت. هجوم پاسداران به ستاد "سازمان چريک های
فدايی خلق ايران" فقط با نصف روز" مقاومت مواجه
شد و ستاد به پاسداران تحويل داده شد. مقاومت در
تهاجم به "ستاد سازمان مجاهدين خلق ايران" چند
روز بیشتر دوام نیاورد و ستاد به اشغال پاسداران
درآمد. حملات اوباش و چماقداران به فروشندگان
نشريات مترقی با مقاومت چندانی روبرو نشد. "چپ"
آمادگی مقابله با حملات سازمان يافته رژيم را
نداشت. از نقطه نظر حزب، عدم آمادگی سازمان های
"مدافع طبقه کارگر" دو علت اساسی داشت: اولا،
توهم به رژيم خمينی، آن ها بر اين باور بودند که
خمينی "رهبر توده ها" و واقعا "ضدامپرياليست"
است، پس نمی بايستی در مقابل رژیم مقاومت سازمان
داد، زيرا که چنين کاری منجر به انزوای مدافعين
طبقه کارگر در ميان توده ها می شد. در نتيجه
سياست دنباله روی از توده ها و "رهبر توده ها"
يعنی خمينی، اتخاذ شد. در صورتی که حزب بر اين
نظر بود که رژيم توسط موج های خفقان خود را
مستحکم می کرد، و هر عقب نشينی هر چند کوچک منجر
به تقويت رژيم می شد. در نتيجه می بايست از همان
ابتدا بسيج توده ای عليه رژيم و در دفاع از حقوق
دمکراتيک تمام اقشار جامعه را سازمان می داد.
ثانيا، بی توجهی به نقش کلیدی پرولتاريا در
انقلاب از سوی سازمان های "مدافع طبقه کارگر"، در
این مرحله بسیار حساس و تعیین کننده نقش بسیار
منفی و مخربی داشت. برای این سازمان ها پرولتاريا
صرفاً بخشی از "خلق" انقلابی بود که برای جلب آرای
آنان، می بايستی در ميان شان رفت و آن ها را به
تشکلات "انقلابی" خود جلب کرد. در صورتی که
پرولتاريا صرفا بخشی از مردم نیست وبه واسطه نقشش
در تولید در مقایسه با دیگر زحمتکشان از وزنه
بسیارسنگين تری برخوردار است. تهيدستان شهری، خرده
بورژوازی "مفلوک" و دهقانان فقیر در روستاها
عمدتاً پراکنده بودند و هيچ يک به تنهائی قادر به
سازمان دادن و رهبری مقاومت عليه ضدانقلاب نبودند.
افزون آن که توهم به رژيم خمينی در ميان این لايه
ها از هر قشر ديگری بيشتر بود- دقيقا به دليل
اتميزه بودن آن ها بود که تبليغات "اسلامی" در
ميانشان مؤثرتر واقع شد. از ديدگاه حزب، پرولتاريا
به مثابه نيروی اصلی جامعه متکی بر جنبش شورايی
قادر بود حول شعارها و خواست های کليه اقشار تحت
ستم جامعه، مبارزه و مقاومت سرنوشت سازی را سازمان
دهد. لازمه این همه دخالت صحيح سياسی و به موقع
سازمان های مدافع طبقه کارگر به منظور جهت دادن
مبارزه آن ها بود. اما بی توجهی چپ به نقش کليدی
پرولتاريا در انقلاب منجر به اتميزه شدن
پرولتاريا و بی اثر شدن مبارزات شان شد. عدم حضور
فعال پرولتاريا در دفاع از حقوق دمکراتيک تناسب
قوا را به نفع ضدانقلاب تغيير داد و مسئول و مقصر
آن تاحدودی سازمان های چپ بودند- عمدتا به علت
نبود يک استراتژی انقلابی در برنامه آن هایشان.
صفحات "چه بايد
کرد؟" پر بود از مطالبی درباره ضرورت بسيج توده ای
به رهبری پرولتاريا، برای سازمان دهی مقاومت عليه
ضدانقلاب. از نظر حزب ضرورت مقاومت در کردستان،
مبارزه برای آزادی بيان، مطبوعات، ضرورت مقاومت
عليه حملات ضدانقلاب و لزوم تشکيل شوراهای مستقل
کارگری و مبارزه علیه ستم بر زنان از رئوس وظایف
انقلابیون بودند. از يک سو سازمان های چپ پر نفوذ
یا به علت ارزیابی نادرست از ماهیت طبقاتی رژیم
ویا به خاطر عدم شناخت جامعه ایران و نداشتن یک
استراتژی طبقاتی انقلابی در مجموع به بیراهه
رفتند و ناخواسته زمینه های تثبیت ضد انقلاب را
فراهم آوردند و زمانی هم که اوضاع دست شان آمد
دیگر کار از کار گذشته بود، از سوی ديگر حزب، به
مثابه سازمانی کوچک بدون پايه توده ای کافی و نفوذ
لازم، به تنهائی از عهده وظایفی که در برابر خود
می دید، برنمی آمد. اما، عليرغم مساعد نبودن تناسب
قوا، انتشار "چه بايد کرد؟" کماکان ادامه داشت (
سه شماره نخست "چه بايد کرد؟" دوره دوم در حدود ۱۵
هزار تيراژ داشت. در اوج خفقان تيراژ نشريه به ۵
هزار کاهش يافت).
موضع حزب در
قبال اشغال سفارت آمريکا
عليرغم فقدان
مقاومت پيگير و قاطع عليه ضدانقلاب، حملات رژيم پس
از مدتی کارآيی خود را از دست داد. خفقان شکسته شد
و گشايش نسبی در سطح جامعه مشاهده شد. مقاومت و
مقابله نظامی مردم کردستان، رژيم را وادار به عقب
نشينی کرد. در چنين شرايطی رژيم اشغال سفارت
آمريکا را سازمان داد. حزب طی اعلاميه ای، ضمن
دفاع از مبارزات ضدامپرياليستی توده ها، اشغال
سفارت را به عنوان واکنشی در مقابل شکست در
کردستان و جلوگيری از مبارزات واقعاً
ضدامپرياليستی توده ها ارزيابی کرد:
"... هيأت حاکم جديد چگونه می تواند به مبارزه با
امپرياليسم برود هنگامی که با يک دست ارتش وابسته به آن و
سازمان يافته توسط مستشاران آن را بازسازی می کند و با دست
ديگر مردم مبارز و انقلابی را خلع سلاح می سازد؟ اينان چگونه
می توانند ادعای ضدامپرياليست بودن داشته باشند، هنگامی که
نيروهای مترقی و ضدامپرياليست ايران را سرکوب کرده اند....؟
چگونه می توان مردم ايران را در مبارزه عليه امپرياليسم متشکل
ساخت هنگامی که ابتدائی ترين حقوق دمکراتيک آزادی بيان و تشکل
پايمال شده اند؟ چگونه می توان وحدت ضدامپرياليستی توده های
رنجديده مردم را مستحکم کرد هنگامی که مليت های ستمديده ايران
وحشيانه سرکوب می شوند؟ چگونه می توان ايران را به پايگاه
ضدامپرياليستی در منطقه بدل کرد هنگامی که حاکميت سياسی از
مردم سلب شده است؟ ... اقدامات و برنامه های هيأت حاکم اثبات
کرده است که آن ها نه مايل و نه قادر به مبارزه قاطعانه با
امپرياليسم هستند. و واکنش هيأت حاکم به جريان اشغال سفارت
آمريکا خود نمونه ای از ضعف و تزلزل در مقابل امپرياليسم است،
نخستين واکنش آن کوشش فراوان در جلوگيری از گسترش و تعميق
مبارزات ضدامپرياليستی است.... اما هيأت حاکم بداند که احساسات
ضدامپرياليستی توده های محروم و ستم کشيده ايران سخت عميق
است. آن ها عليرغم تمام تلاش های هيأت حاکم به گسترش و تعميق
مبارزات ضدامپرياليستی تا سرنگونی سرمايه داری خدمتکار
امپرياليسم ادامه خواهند داد...("اعلاميه جناح مبارز حزب
کارگران سوسياليست در باره اشغال سفارت آمريکا، "چه بايد
کرد"، شماره ۶، دوره دوم، ۲۶ آبان ۱۳۵۸).
ماجرای سفارت، در
واقع، از سویی اقدامی بود در جهت خنثی کردن شکست
نظامی رژیم در کردستان و تدارک تهاجم مجددی علیه
توده های زحمتکش و خرد کردن روحيه مبارزه جويی آن
ها، و از سوی ديگر تاکتیکی بود از جانب جناح
آخوندها سرمايه دار برای تحکیم موقعیتش در برابر
"ليبرال ها". رژیم با اشغال سفارت از يک سو موفق
شد که کليه مبارزات واقعاً ضدامپرياليستی و
ضدسرمايه داری توده ها از مسیر اصلی منحرف کند:
کنترل بر توليد توسط پرولتاريا، تصرف زمين ها توسط
دهقانان فقير، کنترل بر آموزش و پرورش توسط
دانشجويان و تشکلات کارگری و دهقانی، دانشجويی
و... از سوی ديگر، کليه سياست ها غیرمردمی اش را
بر گردن جناح ليبرال (بازرگان) گذاشت. پنج ماه پس
از اشغال سفارت در "چه بايد کرد؟" چنين آمد:
"... کارنامه
مبارزات پنج ماهه ضدامپرياليستی اين مجريان جديد سياست های
طبقات دارا که خود را مدافع و رهبر مستضعفين جا زده اند، چه
بوده است؟ "اقدام به قطع صدور نفت به آمريکا هنگامی که دولت
آمريکا خود تصميم به تحريم نفت ايران گرفته است و "اقدام" به
قطع روابط ديپلماتيک با آمريکا هنگامی که دولت آمريکا خود اين
روابط را قطع کرده است آيا در اين پنج ماهه از مذاکرات سری، با
امپرياليزم خودداری کرده اند؟ خير آيا در اين پنج ماهه حتا
يکی از قراردادهای اسارت بار ميان دولت ايران و امپرياليسم
آمريکا را لغو کرده اند و يا متن آن را منتشر ساخته اند؟ خير!
آيا حتا يک دلار از سرمايه های آمريکايی در ايران را مصادره
کرده اند؟ خير! آيا انحصار تجارت خارجی را از دست سود جويان
سرمايه دار و دلالان امپرياليسم خارج کرده اند؟ خير! پس چه
کرده اند؟ به بهانه حفظ "وحدت کلمه در برابر شيطان بزرگ"هر
گونه مبارزه حق طلبانه مردم ستم ديده و زحمتکش را
"ضدانقلابی"، "انحرافی"، وابسته به آمريکا" قلمداد کرده،
تمام تلاش خود را جهت سرکوب آن انجام داده اند... به بهانه "
تدارک مبارزه با آمريکا" کارگران و زحمتکشان ايران را که از
بيکاری و تورم به ورطه فلاکت کشيده شده اند، از مبارزه بر حذر
داشته اند و به "صبر"، کاهش مصرف، و تن دادن به سياست ضدکارگری
خود تشويق کرده اند... به بهانه بسيج عمومی، و "ايجاد ارتش 20
ميليونی" نيروهای سرکوب خود را تقويت کرده اند، و دستگاه
خفقان را عريض و طويل تر کرده اند... واقعيت سياسی در ايران
بدترين گونه است که هيأت حاکم مجبور است برای حفظ نهادهای
امپرياليستی و جلوگيری از تلاشی کامل آن ها توسط مردم به عوام
فريبی های ضدامپرياليستی دست بزند برای سرکوب انقلاب ايران و
پيشگام جنبش توده ای آمريکا را بهانه کند و برای توجيه سياست
ورشکسته خود در بازسازی نظام ظلم و استثمار سرمايه داری ضرورت
به راه انداختن توليدات داخلی را وسيله سازد. در شرايطی که
انقلاب ايران هر روز ابعاد گسترده تری می گيرد بازسازی دستگاه
سرمايه داری مستلزم چنين سياست هايی است....("در باره قطع
روابط ديپلماتيک با آمريکا، "چه بايد کرد؟" شماره ۱۴، دوره
دوم،
۳۰ فروردين ۱۳۵۹).
اما، در مقابل
عوام فريبی های رژيم به منظور تحميق توده ها و
سرکوب جنبش کارگری، اغلب نيروهای "مدافع طبقه
کارگر"، بار ديگر، تحرکی نشان ندادند. کليه
سازمان ها از "مبارزات ضدامپرياليستی" رژيم مبهوت
گشته و مبارزه شان به گوش فرا دادن به "افشاگری
های دانشجويان پيروی خط امام، در مقابل سفارت
آمريکا خلاصه می شد. رژيم نيز ميوه های "مبارزات
ضدامپرياليستی" خود را يک به يک چيد: تحميل قانون
اساسی، انتخابات مجلس و تعيين رئيس جمهور و
نهادهای رسمی قدرت دولتی، حمله به شوراهای کارگری
("خانه کارگر" اشغال شد)، حمله به دانشگاه ها این
آخرین سنگر تبليغاتی چپ عليه رژيم (کليه دانشگاه
ها و مراکز آموزشی عالی تحت لوای "مبارزه با
امپرياليزم" و انقلاب فرهنگی بسته شدند). عليرغم
تمام این حملات آشکار رژيم به دست آوردهای طبقه
کارگر و جنبش دانشجوئی، سازمان فدائيان، در
سرمقاله کار شماره ۵۹، نوشت :
"واقعيت اين است
که "آيت الله خمينی، رهبری مبارزه با امپرياليسم آمريکا را هم
چنان در دست دارد... حکومت کنونی هم چنان که بارها اعلام
داشته ايم حکومتی "وابسته" نبوده و نيست...، و هرآن کس به
"مبارزات پرشور" ضدامپرياليستی حکومت" خدشه وارد کند خائن
بوده است."
در پاسخ به اين
سرمقاله، چه بايد کرد چنين نوشت:
"... ولی هم
اکنون کدام "مبارزات" به رهبری "آيت الله خمينی" و حکومت
"غيروابسته، فعلی در جريانند؟ تشکيل مجلس قلابی ضدانقلابی؟
بمباران بی وقفه و کشتار دائمی در کردستان؟ انقلاب فرهنگی،
چماقداران سرمايه داری؟ حمله به شوراهای کارگری برای منحل
کردن آنها؟ به گلوله بستن تظاهرات بيکاران؟ توقيف مطبوعات؟
بستن چاپ خانه ها و بنگاه های انتشارات و ضرب و جرح صاحبان آن
ها؟ آيا اين ها هستند آن "مبارزات پر شور" که نبايد بر آن ها
خدشه وارد شود؟... ماهيت طبقاتی دولت کنونی چيست؟ چرا فدائيان
از دادن پاسخ به اين سؤال طفره می روند؟... هر کسی که حتا با
الفبای مارکسيسم آشنايی نداشته باشد. اما واقعيات ساده يک سال
و چند ماه گذشته را درک کند می داند که حکومت کنونی حکومتی
است متکی بر دولت سرمايه داران و به طور پيگير در جهت حفظ
تحکيم مناسبات سرمايه داری در ايران تلاش می کند... به همين
دليل "مبارزه ضدامپرياليستی" حکومت برخلاف خواست ها، مبارزه
ضدامپرياليستی زحمتکشان، دست آويزی برای سرکوب، تحت لوای وحدت
است. مگر دانشگاه ها را تحت عنوان مبارزه با امپرياليسم اشغال
نکردند؟ مگر به کردستان تحت عنوان مبارزه با امپرياليسم حمله
نکردند؟ مگر تحت لوای وحدت ضدامپرياليستی نگفتند شورا بی
شورا؟... کسی که دراين شرايط بگويد نبايد به حکومت "خدشه"
وارد کرد در واقع بر سياست های ضددمکراتيک، ضدمردمی و
ضدانقلابی حکومت صحه گذاشته است...." ("باز هم در باره شعار
جديد فدائيان. "چه بايد کرد؟"، شماره ۱۸، دوره دوم، ۱۷ خرداد
۱۳۵۹).
با توجه به
تفرقه و پراکندگی چپ، ناشی از آچمز شدن چپ در
برابر مانورهای رژيم و توهم سازمان های مدافع طبقه
کارگر به آن، تاکتيک جبهه واحد در سطوح مختلف
فعاليت های سياسی نيروها، می توانست تأثير بسياری
در تقویت روحيه مبارزه جويی توده ها و تدارک
مقاومت عليه ضدانقلاب داشته باشد. در انتخابات
رياست جمهوری، پيشنهاد "شوراهای متحد نيروهای
انقلابی، کارگری" توسط حزب مطرح شد، اما اغلب
نيروهای چپ از مسعود رجوی، کانديدای سازمان
مجاهدين، حمايت کردند. او هم به فرمان امامش "از
انتخابات کنار رفت، در اين رابطه، حزب در مقابل
حمايت از مجاهدين، پيشنهاد يک نامزد انتخاباتی
مشترک حول يک برنامه عملی کارگری و انقلابی را به
کليه نيروهای مدافع طبقه کارگر، مطرح کرد:
"... عليرغم
حملات پيگير ارتجاع به حقوق مردم زحمتکش، عليرغم تمام تلاش های
هيأت حاکم برای مسدود و منحرف ساختن مبارزات توده ای مبارزه
طبقاتی توده های ستم ديده و زحمتکش در هر گوشه کشور در حال
گسترش و تعميق است. در چنين شرايطی هيأت حاکم رسوا ناچار به
برگزاری انتخابات رياست جمهوری می گردد... اين اوضاع بهترين
شرايط ممکن برای مداخله نيروهای کارگری و جهت دادن به مبارزات
مستقل توده ای را فراهم می سازد. دوران انتخابات فرصت مساعدی
است برای مبارزه عليه حملات ارتجاع به حقوق دمکراتيک و آزادی
های سياسی، برای افشای شيوه های ارتجاعی هيأت حاکم در برگزاری
انتخابات و کسب حق انتخابات دمکراتيک، برای افشای برنامه های
ضدانقلاب در سلب حاکميت سياسی از مردم و تبليغ خواست مجلس
مؤسسان دمکراتيک و انقلابی، و از همه مهم تر، برای ارائه راه
حل کارگری و سوسياليستی که بتواند تمام توده های ستم ديده و
زحمتکش را به دور برنامه عملی انقلابی متحد سازد... برای مؤثر
شدن هر چه بيشتر چنين مبارزاتی می بايد نيروهای کارگری، احزاب
، سازمان ها و گروه هايی که خود را متکی بر کارگران و زحمتکشان
می دانند، جبهه واحدی تشکيل دهند تا بتوانند در برابر هيأت
حاکم بديلی واقعی ارائه دهند. ("انتخابات رياست جمهوری، چه
بايد کرد؟، شماره ۹، دوره دوم، ۲۹ دی ۱۳۵۸).
اما، هيچ يک
از سازمان های مدافع طبقه کارگر در رابطه با
پيشنهاد فوق هیچ موضعی نگرفتند. در مورد انتخابات
"مجلس شورای ملی" نيز بار ديگر پيشنهاد جبهه واحد
مطرح شد، و بار ديگر با بی اعتنائی سازمان های چپ
مواجه شد. در نتيجه حزب به اتکاء به نيروی خود
مقدمات جبهه کارگری- سوسياليستی را حول برنامه
عملی زحمتکشان، تدارک ديد:
"وظيفه مهم سياسی
نيروهای مدعی دفاع از کارگران و زحمتکشان و نياز مبرم مبارزه
طبقاتی در مقطع کنونی عبارت است از شرکت فعال در انتخابات
مجلس و کوشش در راه تشکيل صف مستقل کارگران و زحمتکشان بر اساس
راه حل واقعی و انقلابی، راه حل سوسياليستی و ضدامپرياليستی،
يعنی تنها راه حل عملی برای بر طرف ساختن بحران کنونی جامعه و
پيشبرد انقلاب ايران... ما اعلام کرديم که برای هر چه مؤثرتر
شدن اين برنامه بايد کليه افراد، احزاب، گروه ها و سازمان
هايی که اهميت اين مبارزه را درک می کنند و ضرورت رشد مبارزات
مستقل طبقات زحمتکش و تقويت صفوف متشکل آنان را احساس می
کنند، در يک جبهه کارگری سوسياليستی متحد شوند. متأسفانه، گام
های جدی و سازمانده ای در راه تشکيل يک جبهه وسيع برداشته نشده
است... ما به اتکاء نيروهای محدود خود حداکثر تلاش ممکن را
جهت فراهم ساختن مقدمات تشکيل جبهه کارگری، سوسياليستی انجام
داده ايم ... جبهه اوليه ای با اتحاد نامزدهای مستقل کارگری و
نيروهای حزب برمبنای برنامه عملی زحمتکشان (تشکيل شده)... ما
می دانيم که جبهه مذکور، جبهه متحد وسيعی که می توانست تشکيل
شود تفاوت دارد و به همين دليل تلاش ما برای گسترش آن، به
ويژه از طريق پيوستن نيروهای سياسی ديگر، ادامه خواهد يافت...
از همه دعوت می کنيم که منافع سازمانی، فرقه ای را کنار
گذاشته، جهت وحدت سراسری نيروهای کارگری و انقلابی در
انتخابات، از همه نامزدهای مترقی پشتيبانی کنند ("انتخابات
مجلس شورای اسلامی: پيشنهاد ما به نيروهای مترقی، متکی بر طبقه
کارگر، چه بايد کرد؟، شماره ۱۱، دوره دوم، ۴ اسفند ۱۳۵۸).
در مورد مقابله
با تهاجمات رژيم در کردستان نيز پيشنهاد ايجاد
جبهه متحد مقاومت طرح گرديد، به خصوص آن که
اختلافات ميان نيروها در آن منطقه شدت يافته و
منجر به تفرقه در صفوف نيروهای مقاومت شده بود:
"نيروهای مقاومت
خلق کُرد بايد در يک جبهه متحد مقاومت گرد آيند و عليه نيروهای
اشغالگر دست به مقاومت هماهنگ بزنند. ضرورت فوری و فوتی جنبش
ملی خلق کرد ايجاب می کند که اين جبهه مقاومت هر چه زودتر
ساخته بشود و اين جبهه مقاومت از طريق اتحاد در عمل پيشمرگان
خلق کُرد ساخته می شود و شرط آن توافق برنامه ای بين سازمان
های رهبری کننده آنان نيست. سازمان های سياسی می توانند در يک
مقطع خاص و مشخص با هم دست به عمل متحد و هماهنگ بزنند بدون
اين که برنامه طبقاتی يکسان داشته باشند. پرواضح است که سازمان
زحمتکشان انقلابی کردستان (کومله) برنامه ای کاملا متفاوت از
برنامه حزب دمکرات کردستان ايران دارد. در حالی که حزب دمکرات
از منافع زمين داران دفاع می کند، کومله از منافع دهقانان فقير
پشتيبانی می نمايد و رفع ستم ملی و ستم طبقاتی را يکسان می
داند. معهذا اين تضاد طبقاتی در ماهيت دو سازمان نمی تواند
مانع اتحاد در عمل پيشمرگان خلق کُرد عليه اشغالگران باشد...
(تشکيل جبهه مقاومت: ضرورت مبرم جنبش ملی خلق کُرد، چه بايد
کرد، شماره ۲۳، دوره دوم، شهريور ۱۳۵۹).